گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴

 

ز دوزخ است چه پروا نیازمند ترا؟

که ساخت شعله سویدای دل سپند ترا

مگر ز خاک شهیدان عشق می آیی؟

که دست و پای نگارین بود سمند ترا

سپهر سبزه خوابیده ای است در قدمش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۵

 

به صید شیر نر ای بی جگر چه کار ترا؟

شکار او نشدن بس بود شکار ترا

تو تا کناره نگیری ز خویش هیهات است

که در کنار کشد بحر بی کنار ترا

به هر دو دست به دامان بی خودی آویز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶

 

اگر به بندگی ارشاد می کنیم ترا

اشاره ای است که آزاد می کنیم ترا

تو با شکستگی پا قدم به راه گذار

که ما به جاذبه امداد می کنیم ترا

به دامنی که درین راه بر کمر بندی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۷

 

خمار می نکند زرد ارغوان ترا

خزان نسیم بهارست گلستان ترا

ز نوشخند تو دلها شده است تنگ شکر

ندیده گرچه ز تنگی کسی دهان ترا

چه حاجت است که شمشیر بر کمر بندی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۸

 

مکن ز ساده دلی خرج چشم بد خود را

نگاه دار چو آیینه در نمد خود را

نمی توان نفس از دار و گیر عقل کشید

به زور می برهانید از خرد خود را

کسی که بر سخن اهل حق نهد انگشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۹

 

چه غم ز آه من آن خط روح پرور را؟

که برگریز نباشد بهار عنبر را

ز دل سیاهی آب حیات می آید

که تشنه سر به بیابان دهد سکندر را

ز چهره سخن حق نقاب بردارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۰

 

ز درد و داغ چه پرواست دردپرور را؟

که آب زندگی آتش بود سمندر را

می شبانه به کیفیت صبوحی نیست

چه نسبت است به عنبر، بهار عنبر را؟

به خاکمال حوادث صبور باش که نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۱

 

شکیب نیست ز معشوق، عشق سرکش را

که سوختن نبود اشتهای آتش را

ز چوب گل من دیوانه را چه ترسانی؟

کسی به چوب نترسانده است آتش را

تلاش مرتبه امتیاز کمتر کن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۲

 

ز آه سرد چه پرواست حسن سرکش را؟

نسیم، بال و پر سرکشی است آتش را

به خط تسلی ازان لعل آبدار شدم

که خاک می کشد از آب بهتر آتش را

ز برق شوخی او ریخت کوه قاف از هم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۳

 

عرق به چهره نشسته است آن پریوش را

که دیده است به این آبداری آتش را؟

ز عکس خویش در آیینه روی می پوشد

چگونه رام توان کرد آن پریوش را؟

مکن اشاره ابرو به کار بوالهوسان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۴

 

ز گریه سرکشی افزود آن پریوش را

که شعله ور کند اشک کباب، آتش را

ز چهره عرق آلود یار در عجبم

که کرده است چسان جمع، آب و آتش را؟

عنان نخل خزان دیده در کف بادست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۵

 

گذاشتیم به اغیار زلف پر خم را

به دست دیو سپردیم خاتم جم را

حریم سینه عاشق عجب شبستانی است

که یک هواست در او شمع سور و ماتم را

مکن به عشق سخن نقل ای خرد برخیز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۶

 

مکن به غنچه گره نوبهار عالم را

تبسمی کن و بگشای کار عالم را

به خنده ای گل بی خار می توانی کرد

اگر التفات کنی، خارزار عالم را

فلک سوار چو عیسی نمی توانی شد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۷

 

گداخت دیدن آن روی بی نقاب مرا

چو نخل موم، نمی سازد آفتاب مرا

جنون به بادیه پرورده چون سراب مرا

سواد شهر بود آیه عذاب مرا

چو ماه نو به تواضع ز خاک می گذرم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸

 

به خنده ای بنواز این دل خراب مرا

به شور حشر نمکسود کن کباب مرا

خدا جزا دهد آن ابر بی مروت را!

که سد راه دمیدن شد آفتاب مرا

دلم ز شکوه خونین پرست، می ترسم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۹

 

چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا

به حیرتم که چرا این قدر گداخت مرا

اگر چه سوز محبت ز من اثر نگذاشت

به بوی سوختگی می توان شناخت مرا

چرا به آتش هجران حواله باید کرد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۰

 

ز خاک کوی تو پرواز مشکل است مرا

که از گرانی جان، کوه بر دل است مرا

به صد امید به نخل تو کرده ام پیوند

بریدن از تو به ناکام مشکل است مرا

هزار پله سبکبارتر بود قارون

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱

 

گرفتگی دل از چشمِ روشن است مرا

گره به رشته ز پیوندِ سوزن است مرا

جنونِ دَوریِ من بیش می‌شود از سنگ

درین ستمکده حالِ فَلاخَن است مرا

درازدستیِ سودای من نه امروزی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲

 

ز عشق، سینه پر داغ گلشنی است مرا

به باغ خلد ز هر داغ روزنی است مرا

چرا به عقل ز دیوانگی پناه برم؟

که از جنون، دهن شیر مأمنی است مرا

چو شمع، مد حیاتم بود ز رشته اشک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۳

 

به اعتبار جهان هیچ کار نیست مرا

دماغ دشمنی روزگار نیست مرا

چو تخم سوخته خاکسترست حاصل من

امید تربیت از نوبهار نیست مرا

به بر و بحر چو گوهر یکی است نسبت من

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵۳
sunny dark_mode