گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

چه شوخیست که در چشم پر فتن داری؟

چه شیوه است که در زلف پر شکن داری

تو ای رقیب، چه میخواهی از من بیدل

که در میانه همین قصد جان من داری

حدیث خسرو وشیرین به دور تو گم شد

[...]

امیر شاهی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳

 

چه التفات به خار و خس چمن داری

که عار و ننگ ز نسرین و یاسمن داری

تمام سحر و فسونی به دلفریبی خلق

چه احتیاج به زلف و رخ و ذغن داری

مگر تلافی ما در دلت گذشته که باز

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۳

 

تو آن گلی که ز چشم و دلم چمن داری

ز آب و آینه، چون عکس، پیرهن داری

ز من مپرس که این دلشکستگی ز کجاست

ز خود بپرس که چشمان دلشکن داری

مکن به ماه من ای آفتاب همچشمی

[...]

سلیم تهرانی
 
 
sunny dark_mode