سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱
مکن نماز بر آن هیچکس که هیچ نکرد
که عمر در سرِ تحصیلِ مال کرد و نخورد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۱
اگر ز دست بلا بر فلک رود بدخوی
ز دست خوی بد خویش در بلا باشد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۴
به روز ِ معرکه ایمِن مشو ز خصم ِ ضعیف
که مغز ِ شیر برآرد چو دل ز جان برداشت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۰
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من
درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند!
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۲
توان شناخت به یک روز در شمایل مرد
که تا کجاش رسیدهست پایگاه علوم
ولی ز باطنش ایمن مباش و غره مشو
که خبث نفس نگردد به سالها معلوم
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۶
کند هر آینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۷
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معدهٔ سنگی شبی ز دلتنگی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۸
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۶
تمیز باید و تدبیر و عقل و آنگه مُلک
که مُلک و دولتِ نادان سلاح جنگ خداست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۱
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۴
خری که بینی و باری به گل درافتاده
به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش
کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد
میان ببند و چو مردان بگیر دمب خرش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۵
قضا دگر نشود ور هزار ناله و آه
به کفر یا به شکایت برآید از دهنی
فرشتهای که وکیل است بر خزاین باد
چه غم خورد که بمیرد چراغ پیرزنی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۷
شنیدهای که سکندر برفت تا ظلمات
به چند محنت و خورد آن که خورد آب حیات
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۸
امید عافیت آن گه بود موافق عقل
که نبض را به طبیعت شناس بنمایی
بپرس هر چه ندانی که ذل پرسیدن
دلیل راه تو باشد به عز دانایی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۲
کسی که لطف کند با تو خاک پایش باش
وگر ستیزه برد در دو چشمش آکن خاک
سخن به لطف و کرم با درشتخوی مگوی
که زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۶
نعوذبالله اگر خلق غیب دان بودی
کسی به حال خود از دست کس نیاسودی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۹
هزار باره چراگاه خوشتر از میدان
ولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۴
چو حق معاینه دانی که می بباید داد
به لطف به که به جنگاوری به دلتنگی
خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس
به قهر از او بستانند و مزد سرهنگی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶
جوان گوشه نشین شیرمرد راه خداست
که پیر خود نتواند ز گوشهای برخاست