گنجور

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۴

 

قیامتست سفر کردن از دیار حبیب

مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب

به ناز خفته چه داند که دردمند فراق

به شب چه می‌گذراند علی‌الخصوص غریب؟

به قهر می‌روم و نیست آن مجال که باز

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۵

 

ایا نسیم سحر بوی زلف یار بیار

قرار دل ز سر زلف بی‌قرار بیار

سلامی از من مسکین بدان صنوبر بر

پیامی از آن مهروی گلعذار بیار

حکایت از لب فرهاد ناتوان برسان

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۱۶

 

اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز

به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز

ندانم از پی چندین جفا که با من کرد

نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟

به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » ملحقات و مفردات » شمارهٔ ۲۱

 

بیا بیا که ز عشقت چنان پریشانم

که می‌رود ز غمت بر زبان پریشانم

تو فارغ از من و من در غم تو (سرگردان)

بیا ببین که ز غم بر چه سان پریشانم

نه روی با تو نشستن نه رای (دل کندن)

[...]

سعدی
 
 
sunny dark_mode