گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵

 

چو تو به ما نرسیدی تو را ز ما چه خبر

ولی ندیده کسی را ز اولیا چه خبر

مرو به خود به خود آ تا خدای خود بینی

بیا بگو که تو را از خود و خدا چه خبر

چو تو به عرش نرفتی چه دانی از معراج

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷

 

ظهور سلطنت عشق او است در دو سرا

در آن سرا قدمی نه در آن سرا به سرآ

چو او است در دو سرا غیر او نمی بینم

منم که از دل و جان عاشقم به هر دو سرا

جمال او است که در دو آینه نماید روی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶

 

ظهور سلطنت عشق اوست در دو سرا

درین سرا قدمی نه در آن سرا به سرآ

چو اوست در دو سرا غیر او نمی بینم

منم که از دل و جان عاشقم به هر دو سرا

جمال اوست که در آینه نموده روی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

شرابخانهٔ عشاق جای سید ماست

بهشت گوشه نشینان سرای سید ماست

بیا که ساقی وحدت حریف مجلس اوست

مرو که شاه جهانی گدای سید ماست

بیا که مطرب عشاق می نوازد ساز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶

 

سریر سلطنت عشق بر سر دار است

از آن سبب سر این دار جای سردار است

به جان جملهٔ رندان مست کاین دل ما

مدام در هوس دست بوس خمار است

بیا که سینهٔ ما مخزنیست پر اسرار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱

 

بیا که جان و دلم در هوای درویش است

بیا که شاه جهانی گدای درویش است

به خاک پای فقیران و جان سر حلقه

که سرمهٔ نظرم خاک پای درویش است

در آن مقام که روح القدس ندارد بار

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۳

 

اگر تو عاشق یاری به عشق دوست نکوست

به هر چه دیده گشائی چه حسن اوست نکوست

اگر به کعبه رَوی بی هوای یار بد است

وگر به میکده باشی به یاد دوست نکوست

جهان و صورت و معنی چو مغز باشد و پوست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳

 

مدام جام می او حیات می بخشد

همیشه همت او کاینات می بخشد

کمال بخشش ساقی نگر که رندان را

شراب و جام ز ذات و صفات می بخشد

دلت به دردی دردش دوا کن و خوش باش

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶

 

می محبت او راحتی به جان بخشد

حیات طیبه و عمر جاودان بخشد

بنوش جام شرابی که نوش جانت باد

که لطف ساقی ما رند را به آن بخشد

ز قبله سر کویش دگر نپیچم روی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۸

 

وجود صورت و معنی ز جود ما باشد

وجود جود بر ما وجود ما باشد

حباب و موج که پیدا شده درین دریا

هر آنچه بود و بود عین بود ما باشد

ملک به امر خدا سر نهاده است زمین

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۰

 

مدام همدم جام شراب خوش باشد

همیشه عاشق مست خراب خوش باشد

بیا به مکتب ما و کتاب عشق بخوان

که خواندن از سر ذوق این کتاب خوش باشد

بیا که ساقی ما مجلس خوشی آراست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲

 

دلی که درد ندارد دوا کجا یابد

بلای عشق ندیده شفا کجا یابد

کسی که همدم جام شراب نیست مدام

حضور ساقی سرمست ما کجا یابد

حریف ما نشده ذوق ما کجا داند

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹

 

بیا که مجلس عشق است و طالع مسعود

بیا که نوبت وصلست و وقت گفت و شنود

بیا که مطرب عشاق ساز ما بنواخت

بیا که ساقی وحدت سرسبو بگشود

بیا و جان عزیزت بیار در مجلس

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۴

 

می محبت او نوش کن که نوشت باد

بیا و خدمت او نوش کن که نوشت باد

شراب پاک هلال است و ساقی سرمست

زلال نعمت او نوش کن که نوشت باد

همیشه رحمت او آبرو دهد ما را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۹

 

مده به باد هوا جان خویشتن بر باد

بنوش جام شرابی که نوش جانت باد

در آ به خلوت میخانه فنا بنشین

چه می کنی تو در این خانقاه ب بنیاد

هزار جان عزیزم فدای غم بادا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۰

 

مدام همدم جام شراب باشد رند

همیشه عاشق و مست وخراب باشد رند

حجاب زاهد بیچاره عجب طاعت اوست

ولی به مذهب ما بی حساب باشد رند

چو رند جام می بی حساب می نوشد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲۸

 

بیا به دیدهٔ ما روی یار ما بنگر

بیا به نور خدا پرتوی خدا بنگر

بیا و دُردی دردش ز دست ما برکش

بیا به درد دل و آن گهی دوا بنگر

نظر ز غیر فروبند و چشم دل بگشا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۳

 

به کام ماست می و جام و جسم و جان هر چار

چه خوش بود که بود یار آن چنان هر چار

حباب و قطره و دریا و موج را دریاب

به عین ما نظری کن یکی است آن هر چار

چهار حرف بگیر و خوشی بگو الله

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۰

 

به هر طرف که نظر می کنم توئی منظور

که دیده است چنین فاش این چنین مستور

ز لطف تو نظری یافتم شدی ناظر

چه جای من که توئی ناظر و توئی منظور

چو نیست در دو جهان جز یکی کراست وصال

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۹

 

به گوش و هوش من آمد ندای ساقی دوش

که جام جم بستان و می حلال بنوش

بیا که مجلس عشقست و عاشقان سرمست

مدام همدم جامند و خم می در جوش

گشوده برقع صورت ز روی معنی باز

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳