گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

خوش آن که در نظرم عارض نکوی تو باشد

سواد چشم مرا روشنی ز روی تو باشد

تو قبله و مرا نیست تاب آن که زمانی

بسان قبله نما دیده جز بسوی تو باشد

فرشته راست بیک وجه نسبتی بتو اما

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم

درین دیار چه مانم چو هیچ کار ندارم

مرا نمی شمرد آن مه از سکان در خود

برون روم چو درین شهر اعتبار ندارم

مصیبت است بغربت غم هجوم رقیبان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

بیاد قد تو بر سینه هر الف که بریدم

خطی ز کلک عدم بر وجود خویش کشیدم

بسینه بی تو بسی داغهای تازه نهادم

شکوفه عجب از نوبهار عشق بچیدم

وفا ز سرو قدی خواستم نگشت میسر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

گهی که بر گل روی تو چشم تر بگشایم

هزار سیل ز خونابه جگر بگشایم

گهی که رخ بگشایی سزد که بهر تماشا

بهر سر مژه من دیده دگر بگشایم

هزار درد گره بسته در دل و نتوانم

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۴

 

به یاد خاک درش گرچه ای سرشک دویدی

بهیچ وجه بگرد مراد خود نرسیدی

بدیدن رخش ای دیده چند میل نمایی

درین هوس بنما جز بلا چه فایده دیدی

دلا بعشق شدی چهره بارها بتو گفتم

[...]

فضولی
 
 
sunny dark_mode