گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

آرام جان می رود، دل را صبوری چون بود

آن کس شناسد حال من کو هم چو من در خون بود

بربست چون جوزا کمر، آمد به جوزا زان قمر

یعنی که این عزم سفر بر طالع میمون بود

گویند حال خود، بگو پیشش مگر تابد عنان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode