×
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
با دل بسی گفتم که یار از عهد و پیمان بگذرد
فرمان من کن جان مکن کان بت ز فرمان بگذرد
جولان زد اندر کوی او با حلقه گیسوی او
دیدم که مسکین سوی او از مه به جولان بگذرد
جان خور است از من بی بها حالی ز تن کردم جدا
[...]
کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳ - در مدح شاهجهان
دل را کی آن طاقت بود کز فکر جانان بگذرد
با یک جهان لبتشنگی از آب حیوان بگذرد
من راه هجران را بخود هرگز نمی دادم ولی
آتش ره خود واکند چون از نیستان بگذرد
هر کس که بیند حال من داند که هجران دیده ام
[...]
قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷
آن سرو سیماندام من چون از گلستان بگذرد
موج لطافت جو به جو از هر خیابان بگذرد
شبهای هجر او دلم راضی نمیگردد اگر
یک قطره آب چشمم از بالای مژگان بگذرد
از کثرت کمطالعی ترسم نسیم کوی او
[...]