گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

ای عاشقان ای عاشقان معشوق با ما همدم است

با ما حریفی می کند یاری که با ما محرم است

مست شراب عشق از ذوق خوشی دارد مدام

یک جرعه ای ازجام او خوشتر ز صد جام جم است

ما در خرابات مغان رندانه خوش می می خوریم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷

 

ای عاشقان ای عاشقان ما را بیانی دیگر است

ای عارفان ای عارفان ما را نشانی دیگر است

ای بلبلان ای بلبلان ما را نوا خوشتر بود

زیرا که این گلزار ما از بوستانی دیگر است

ای خسروشیرین سخن ای یوسف گل پیرهن

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸

 

گفتم که این جانان کیست ، جان گفت جانان منست

عشقش همی جستم به جان دل گفت درجان منست

هر جا که مه روئی بود آنی از او دارد ولی

آنی که او دارد همه می دان که از آن منست

در کنج ویران دلم گنجیست پنهان عشق او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۶

 

چشم چراغ من ز نور روی جانان روشنست

بنگر چنین نور خوشی در دیدهٔ جان منست

نقش خیالی می کشم بر دیدهٔ دیده مدام

می بین به نور چشم ما کاین یوسف و پیراهنست

با ما در این دریا در آب نگر حباب و آب را

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰

 

هر دم بر آب چشم ما نقش خیالی می کشد

هر لحظه از حالی دگر ما را به حالی می کشد

سلطان عشقش هر زمان ما را مثالی می دهد

و آن بی مثال از خود به روی ما مثالی می کشد

گر دل به دلبر می کشد او می کشد دل را به خود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۸

 

گوید سخن آن نازنین نیمی شکر نیمی نمک

ریزد ز لعل شکرین نیمی شکر نیمی نمک

با آن دهان تنگ او انگشتری نسبت مکن

خاتم کجا دارد نگین نیمی شکر نیمی نمک

دارد تمنای لبت جان من و دل نیز هم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۵

 

از جام وحدت سرخوشم هر دم مئی درمی کشم

هر دم مئی درمی کشم از جام وحدت سرخوشم

ساقی مست مهوشم خوشوقت می دارد مرا

خوشوقت می دارد مرا ساقی مست مهوشم

هر دم او ترگل قاردشم فانظر بحالی یا حبیب

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۱

 

ای عاشقان ای عاشقان من پیر را برنا کنم

ای تشنگان ای تشنگان من قطره را دریا کنم

ای طالبان ای طالبان کحال ملک حکمتم

من کور مادرزاد را در یک نظر بینا کنم

کر اَبکمی آید برم در وی دمی چون بنگرم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳۲

 

جانم فدای جان تو ای جان و ای جانان من

کفر منست آن زلف تو هم روی تو ایمان من

آمد هوای زلف تو ایمان من خندان شده

هر بلبلی برده گلی از گلشن و بستان من

من در میان با تو خوشم تو در کنار من خوشی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۴

 

ای نور چشم عاشقان بنشین به چشم خویشتن

یعقوب را دلشاد کن ای یوسف گل پیرهن

ای صورت لطف خدا وی پادشاه دو سرا

لطفی کن از روی کرم پرده ز رویت برفکن

آئینهٔ گیتی نما ، تمثال از تو یافته

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶۹

 

این چشم تو دایم مدام آب روان دارد به جو

بنشین دمی بر چشم ما آن آبروی ما بجو

سرچشمهٔ آبی خوشست در عین ما می‌کن نظر

کآب زلالی می‌رود از دیدهٔ ما سو به سو

رو را به آب چشم خود می‌شو که تا یابی صفا

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۱

 

ای درد تو درمان من جان منی تو یا تنی

من خود که باشم من تو ام می از من و تو خود منی

کل وجود جودک من جودک موجودنا

با من مگو ترکی دگر تا کی منی و سن سنی

خلوتسرای چشم ما خوش گوشهٔ آب روان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۰

 

تا اعتباری کرده‌ام این سایه و آن آفتاب

از اعتبار خویشتن بودم یکی و دو شدم

چون در حقیقت ذات من هرگز نمی‌گردد ز جا

چون نامدم از هیچ جا آخر نگویی چو شدم

ما را اگر داری نظر در موج و در دریا نگر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۲۶۲

 

شمع خوشی افروختی عود دل ما سوختی

از بهر بزم عاشقان شمعی ز نور افروختی

جز عاشقی کاری دگر از ما نمی آید دگر

زیرا که از روز ازل ما را چنین آموختی

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » مفردات » شمارهٔ ۲۶۱

 

هر دم تویی در چشم من هم خویش را هم خود ببین

غیر تو باشد دیگری از دیده‌ها بیرون کنم

شاه نعمت‌الله ولی