گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

بندم به سینه دمبدم از سیم مژگان تارها

وز دل بر این قانون ز غم بیرون دهم آزارها

تا لعل شکر خای تو شد قیمتی کالای تو

درهر سر از سودای تو شوریست در بازارها

باشدکه یک گلبرگ تر آید چو رویت در نظر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

جز شمع کافوری مخوان آن سرو سیم اندام را

کز تن چو پیراهن کشد روشن کند حمام را

گیسوی مشکین بر تنش گویی نهاده باغبان

بهر شکار بلبلان بر خرمن گل دام را

نبود شب مهمانیش حاجت به شمع افروختن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

ای خط تو کرده رقم از مشک لوح سیم را

سر بر خط تو چون قلم خوبان هفت اقلیم را

تعظیم قبله تا به کی بنمای طاق ابروان

تا سجده طاعت برم آن قبله تعظیم را

امسال اگر در طالعم ننهد منجم وصل تو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

بیخود فتم هرجا روان آن قد رعنا بنگرم

چون بگذرد خیزم نشان بر خاک ازان پا بنگرم

زانجا که روزی دیدمش باشم گریزان چون کنم

بی او نباشد طاقتم کانجا روم جا بنگرم

از دیدن او چون مرا مانع شود دیوار و در

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

گل را فراز شاخ بین در جلوه ناز آمده

شرح نیاز خویش را بلبل نواساز آمده

دامان دشت و گلشن از لعل و زمرد پر شود

زینسان که گنجور زمین گنجینه پرداز آمده

شد لاله شمع بزم گل اینک ببین پروانه سان

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

ای شکل قدت پیکری از سیم سارا ریخته

هر دم ز شاهان لشکری سرهات در پا ریخته

تا شد درین بستان سرا سرو قدت بالا نما

هر لحظه طوفان بلا بر ما ز بالا ریخته

چون آفتاب اینک شراب اندر هلال افکند تاب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

ماییم شسته زآب می دست از همه آلودگی

سوده سری در پای خم وز درد سر آسودگی

وقتی به عشق نیکوان بودم ز بودخویش گم

و اکنون به خود درمانده ام خوش وقت آن گم بودگی

تا سر به بالینم ز تو بر بستر بی بستری

[...]

جامی
 
 
sunny dark_mode