خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱
مرا شاه بالایِ خواجه نشانده است
از آن خواجه آزرده برخاست از جا
چه بایستش آزردن از سایهٔ حق
که نوری است این سایه از حق تعالی
نه زیرِ قلم جایِ لوح است چونان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹۳
چو خاک سیه را دهی آب روشن
به سالی گلی بردهد بوستانت
منم خاک تو گر دهی آب لطفم
دهم صد گل شکر در یک زمانت
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۳
شکست این دلم نادرست اعتقادی
به سم خار در دیدهٔ آرزو زد
خطا کرد پرگار غمزش همانا
که زخمی بر آن سینهٔ نیکخو زد
شنیدی که زنبور کافر بمیرد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۲۸ - در مدح خاقان اعظم منوچهر شروان شاه
ولینعمتم کیست خاقان اعظم
کز انعام حق دعاگو شناسد
محمد خصال است و حسان او من
من او را شناسم مرا او شناسد
منم در سخن مالک الملک معنی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۳
سپهر مکارم صفی کز صفاتش
کدورت نصیب روان عدو شد
ازو اقتدار معالی فزون گشت
وزو روزگار مکارم نکو شد
کهن گردد اکنون حدیث افاضل
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۴
وفا جستن از خلق خاقانیا بس
که جستن به اندازهٔ جهد باشد
مگو کز جهان دیدهام نیک عهدی
غلط دیده باشی که بدعهد باشد
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۲
که گفت آنکه خاقانی سحرپیشه
دگر خاص درگاه سلطان نشاید
بلی راست گفت او و پی بردم آن را
که دیو آبدار سلیمان نشاید
گرانی ببردم ز درگاهش ایرا
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۸۶ - بالبدیهه در مدح ابوالهیجا خاقان اکبر منوچهر بن فریدون شروان شاه
سلاطین نژادا خلیفه پناها
توئی مملکت بخش و اسلام پرور
از آن گشت شروان سمرقند اعظم
که گردون تو را خواند خاقان اکبر
اثیر است و اخضر به بزم تو امشب
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۳ - در مرثیهٔ رشید الدین فرزند خود
پسر داشتم چون بلند آفتابی
ز ناگه به تاری مغاکش سپردم
به درد پسر مادرش چون فروشد
به خاک آن تن دردناکش سپردم
یکی بکر چون دختر نعش بودم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۰
دلی داشتم وقتی، اکنون ندارم
چه پرسی ز من حال دل چون ندارم
غریق دو طوفانم از دیده تا لب
ز خوناب این دل که اکنون ندارم
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۲ - در شکر ایادی و انعام رئیس شمس الدین والی ارجیش
رفیقا شناسی که من ز اهل شروان
نه از بیم جان در شما میگریزم
خطائی نکردم بهحمدالله آنجا
که اینجا ز بیم خطا میگریزم
چه خوش گفت سالار موران که با جم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵۳
نه سیل است طوفان نوح است ویحک
من از نوح طوفان سزا میگریزم
ز ارجیش ز انعام صدر ریاست
ز فرط حیا بر ملا میگریزم
چو سیمرغ از آشیان سلیمان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۰۵ - خاقانی برای دوستی اسب و این شعر را فرستاد
زهی عقد فرهنگیان را میانه
میان پیشت اصحاب فرهنگ بسته
علی رغم خورشید دست ضمیرت
حلی بر جبین شباهنگ بسته
چنان جادوی بخل را بسته جودت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۵۰
ز آب سخن بحر ارجیش را من
مدد میدهم تا تو تاثیر بینی
ازین بحر ماهی گرفتندی اکنون
چو من آمدستم صدف گیر بینی