×
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳
ز بخشندگان صحن عالم تهی شد
قضا مرگ بخشید بخشندگان را
چنان نحس شد دور گیتی که گویی
سعادت نماندهست رخشندگان را
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۷
جوانی برون رفت و پیری درآمد
روا دارم ار با من آرام گیرد
بترسیدمی گر بمردی جوانی
کنون می بترسم که پیری بمیرد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۳
ندارم امید بهی زین زمانه
که عمرم همه در امید بهی شد
جهان از لئیمان تهی به ولیکن
به ناکام ما از کریمان تهی شد
ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۱۱
مرا از شریعت بود سرفرازی
تو دایم چراغ طبیعت فروزی
بسوزی اگر با شریعت نسازی
و گر با طبیعت بسازی بسوزی