گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۱ - مردن ورقه و خبریافتن گلشاه

 

بگفت این و بگسستش از تن نفس

تو گفتی همان یک نفس بود و بس

غلامش ببارید از دیده خون

بگفتا چه تدبیر دارم کنون!

که یاری کند مر مرا اندرین

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۲ - شعر گفتن گلشاه

 

کزین پس ایا دل به دنیا مناز

که عزش عذابست و نازش نیاز

دو سرو سهی را به یک بوستان

بپرورد در شادکامی و ناز

ابی آن که ز آن هر دو آمد گناه

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۳ - سه روز و سه شب همچنان در عذاب

 

سه روز و سه شب همچنان در عذاب

همی بود بی خورد و بی هوش و خواب

ز کارش چو آگاه شد شاه شام

دویدش بر ماه بت کش خرام

بگفتش: چه بود ای دلارام من؟

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه

 

مر آن دوست را برد نزدیک دوست

کجا دوست با دوست یکجا نکوست

همه خلق از شهر دادند روی

سوی گور آن عاشق مهرجوی

همی رفت گلشاه زاری کنان

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۵ - شکوهٔ شاعر

 

دریغا که بد مهر گردان جهان

ندارد وفا با کسی جاودان

نباید همی بست دل را در اوی

که بس نابکارست و بس زشت روی

بسا مهر پیوسته و بسته دل

[...]

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۶ - باقی قصه ورقه و گلشاه

 

کنون قصهٔ گلشه و ورقه باز

ز من بشنو ای مهتر سرفراز

که چون بود و آن شاه فرخ چه کرد

به جای دو عاشق بمرد او بدرد

چو گلشاه در هجر ورقه بمرد

[...]

عیوقی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode