گنجور

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴ - در نکوهیدن جهان گوید

 

کنون چون شنیدی بدو دل مبند

و گر دل ببندی شوی درگزند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵ - در صفت آسمان گوید

 

کسی را که سازند با جان گزند

بکوبندش از زیر پای نوند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید

 

گهر های گیتی به کار اندرند

ز گردون به گردان حصار اندراند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید

 

زمین آمد از اختران بهره مند

هم از هر سه ارکان ط چرخ بلند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷ - در ستایش مردم گوید

 

ولیک از همه مردم آمد پسند

که مردم گشاده است و ایشان به بند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۸ - در صفت جان و تن گوید

 

هر آن گه که زنجیر شد سست بند

زهر گوشه ناگه بخیزد گزند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۹ - در سبب گفتن قصه گوید

 

یکی کار جُستم‌همی ارجمند

که نامم شود زو به گیتی بلند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۰ - در ستایش شاه بودلف گوید

 

پناه جهان خسرو ارجمند

دل گیتی امید تخت بلند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۱ - در مردانگی گرشاسب گوید

 

همان بود رستم که دیو نژند

ببردش به ابر و به دریا فکند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

به درگاه ما هرکش آرد به بند

نباشد پس از ما چو او ارجمند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

بماندش دو گلنار خندان نژند

بجوشید پولادش اندر پرند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

ز لؤلؤ و بیجاده بگشاد بند

برآمیخت شنگرف و گوهر به قند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

بدانست دلدار کان ارجمند

بود پور طهمورث دیوبند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

فغ ماهرخ گفت کای ارجمند

درین پرنیان از چه ماندی نژند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

مَده روز فَرخ به روز نژند

ز بهر جهان دل در اندُه مبند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

ز بس لابه و مهر و سوگند و پند

ازو ایمنی یافت شاه از گزند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را

 

که گفتست هر ک آرد او را به بند

به گنج و به کشور کنمش ارجمند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل

 

یلی شد که در خَمّ خام کمند

گسستی سر زنده پیلان ز بند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۶ - پادشاهی شیدسب و جنگ کابل

 

طورگ دلاور نشد هیچ کٌند

عقاب نبردی برانگیخت تٌند

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

 

نه دیوی که آید به خم کمند

نه گردی کِش از زین توانی فکند

اسدی توسی
 
 
۱
۲
۳
۹
sunny dark_mode