سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲
درخت کرَم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او
گر امّیدواری کز او بر خوری
به منّت منه ارّه بر پای او
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۲
میان دو کس جنگ چون آتش است
سخن چین بدبخت هیزم کش است
کنند این و آن خوش دگرباره دل
وی اندر میان کوربخت و خجل
میان دو تن آتش افروختن
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۳
بشوی ای خردمند از آن دوست دست
که با دشمنانت بود هم نشست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۴
چو دست از همه حیلتی در گسست
حلال است بردن به شمشیر دست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸
درشتی و نرمی به هم در به است
چو فاصد که جراح و مرهم نه است
درشتی نه گیرد خردمند پیش
نه سستی که ناقص کند قدر خویش
نه مر خویشتن را فزونی نهد
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۰
نشاید بنیآدم خاکزاد
که در سر کند کبر و تندی و باد
تو را با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۶
بسیج ِ سخن گفتن آنگاه کن
که دانی که در کار گیرد سخُن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۹
مشو غرّه بر حُسن ِ گفتار ِ خویش
به تحسین نادان و پندار خویش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۲
بد اختر تر از مردمآزار نیست
که روز مصیبت کسش یار نیست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۹
چو با سفله، گویی به لطف و خوشی
فزون گرددش کبر و گردنکشی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۷۱
الا تا نخواهی بلا بر حسود
که آن بخت برگشته خود در بلاست
چه حاجت که با او کنی دشمنی
که او را چنین دشمنی در قفاست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۵
یکی را که عادت بود راستی
خطایی رود در گذارند از او
و گر نامور شد به قول دروغ
دگر راست باور ندارند از او
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۷
مکن رحم بر گاو بسیاربار
که بسیارخسب است و بسیارخوار
چو گاو ار همی بایدت فربهی
چو خر تن به جور کسان در دهی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۴
غمی کز پیش شادمانی بری
به از شادیی کز پسش غم خوری
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۳
موحد چه در پای ریزی زرش
چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس
بر این است بنیاد توحید و بس
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » خاتمهٔ گلستان
کهن خرقهٔ خویش پیراستن
به از جامهٔ عاریت خواستن