گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۴

 

کسی گفت عزت به مال اندرست

که دنیا و دین را درم یاورست

چه مردی کند زور بازوی جاه؟

که بی‌مال، سلطان بی‌لشکرست

تهیدست با هیبت و بانگ و نام

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۴۴

 

شنیدم که بیوه‌زنی دردمند

همی گفت و رخ بر زمین می‌نهاد

هر آن کدخدا را که بر بیوه‌زن

ترحم نباشد زنش بیوه باد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۸۱

 

نه سام و نریمان و افراسیاب

نه کسری و دارا و جمشید ماند

تو هم دل مبند ای خداوند ملک

چو کس را ندانی که جاوید ماند

چو دور جوانی خلل می‌کند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۳

 

نگر تا نبینی ز ظلم شهی

که از ظلم او سینه‌ها چاک بود

ازیرا که دیدیم کز بد بتر

بسی اندرین عالم خاک بود

چو شد روز آمد شب تیره رنگ

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۳۴

 

خداوند کشور خطا می‌کند

شب و روز ضایع به خمر و خمار

جهانبانی و تخت کیخسروی

مقامی بزرگست کوچک مدار

که گر پای طفلی برآید به سنگ

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۵

 

مشمر برد ملک آن پادشاه

که وی را نباشد خردمند پیش

خردمند گو پادشاهش مباش

که خود پاشاهست بر نفس خویش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۱

 

چنان زندگانی کن ای نیکرای

به وقتی که اقبال دادت خدای

که خایند از بهرت انگشت دست

گرت بر زمین آید انگشت پای

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴

 

نظر کن درین موی باریک سر

که باریک بینند اهل نظر

چو تنهاست از رشته‌ای کمترست

چو پر شد ز زنجیر محکمترست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۴

 

چه رند پریشان شوریده بخت

چه زاهد که بر خود کند کار سخت

به زهد و ورع کوش و صدق و صفا

ولیکن میفزای بر مصطفی

از اندازه بیرون سپیدی مخواه

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۲

 

اگر هوشمندی مکن جمع مال

که جمعیتت را کند پایمال

مرا پیش ازین کیسه پر سیم بود

شب و روزم از کیسه پر بیم بود

بیفکندم و روی برتافتم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۶

 

به یک سال در جادویی ارمنی

میان دو شخص افکنَد دشمنی

سخن‌چین بدبخت در یک‌نَفَس

خلاف افکنَد در میان دو کس

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۰

 

دروغی که حالی دلت خوش کند

به از راستی کت مشوش کند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴۰

 

بزرگی نماند بر آن پایدار

که مردم به چشمش نمایند خوار

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵۰

 

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف

که فرصت عزیزست و الوقت سیف

سعدی