گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶ - شکایت

 

نه جای شخودن بماند از دو رخ

نه جای دریدن بماند از قبا

بگریم همی در فراقت چنانک

که داود بر تربت او ریا

که از بس سرشکم بروید همی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۹ - ستایش و تشجیع خویش

 

تو ای تن برامش میا و مرو

تو ای سر به شادی مخسب و مخیز

تو ای دل دژم باش و هموار باش

تو ای دیده خون ریز و پیوسته ریز

نبینید پیری که جان مرا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۴ - نبشتن ز گفتن مهمتر شناس

 

نبشتن ز گفتن مهمتر شناس

به گاه نوشتن بجا آر هوش

سخن با قلم چون قلم راست دار

به نیک و به بد در سخن نیک کوش

دو نوک قلم را مدان جز دو چیز

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۹ - نداند حقیقت که من کیستم

 

چه کین است با من فلک را بدل

که هر روز یک غم کند نیستم

ازین زیستن هیچ سودم نبود

هوایی همی بیهده زیستم

اگر مهربانی بپرسد مرا

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۴ - هزل

 

بتی یافتم دوش گفتم به حرص

که امشب جماعی فراوان کنم

رگ من بخسبید و خفته بماند

ندانستمش تا چه درمان کنم

بدو گفتم ار چاره آن کنی

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
sunny dark_mode