گنجور

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

تند سویم به غضب دید که برخیز و برو

خسکم در ته پا ریخت که بگریز و برو

چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت

پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو

پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو

[...]

وحشی بافقی
 
 
sunny dark_mode