گنجور

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۴۹ - غزل

 

در هر آن سر که هوا و هوست جا گیرد

نیست ممکن که هوای دگری پا گیرد

حال شوریدگی ام زلف تو می داند و از آنک

که سراپای وجودش همه سودا گیرد

ناصحا، تن زن و بسیار مدم، کاین دم تو

[...]

سلمان ساوجی
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۴

 

شعله آتش حسن تو چو بالا گیرد

فلک انگشت بدندان ثریا گیرد

کاهش عشق ز بس جسم نزارم بگداخت

رنگ در چهره من پرده بسیما گیرد

خلوت وصل ترا محرم محروم دلست

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷۳

 

شعله شوق اگر در دل خارا گیرد

کعبه چون محمل لیلی ره صحرا گیرد

یوسف این گرمی بازار ندیده است به خواب

مهر در کوی تو شب جای تماشا گیرد

ذره چون پرتو خورشید دلیلی دارد

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode