×
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۵
ببر، ای باد صبحدم، بده ای پیک نیکپی
سخن عاشقان بدو، خبر بیدلان به وی
ز من آن شوخ دیده را چو ببینی بگوی تو:
عجب از حال بیدلان، که چنین غافلی تو، هی!
چو دف آن خسته را مزن، که دمی بیحضور تو
[...]
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۷
بس ازین عمر سرسری که به تقلید زیستی
نظری کن به خویش تا ز کجایی و کیستی!
همه شب گفتگوی تو ده و باغ است و مال و زر
تو نگویی به خویشتن که: گرفتار چیستی؟
تو بگویی خدای را نشناسم به جز یکی؟
[...]