گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۶

 

چاک در پیرهن یوسف عقل افکندن

چشمه کاری است که در دست زلیخای دل است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۷

 

نیست سودی که زیانش نبود در دنبال

بار می بندم ازان شهر که بازاری نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۵

 

مرغ حسن از قفس خط سیه تنگ آمد

پر برآورد (و) کنون شوق پریدن دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳۶

 

آرزو خار و خسی نیست که آخر گردد

ورنه با شعله خوی تو که بس می آید؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۴۴

 

شد سیه روز من از چشم کبود او، که هست

شعله نیلوفری از شعله ها جانسوزتر

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۴۹

 

تشنه معنی تازه است مرا ساغر گوش

نتوان کرد مرا خواب به افسانه خط

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۱

 

نکند هیچ یتیم به عسس ساخته ای

می کند آنچه در گوش تو در سایه زلف

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۵۷

 

گرچه هر گوشه ای از کنج دهانش گیر است

بوسه را چشم به جایی است که من می دانم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۷۱

 

شمع نیلوفر ماتم زده از شعله به سر

ظلمت اندوخت شبم بس که ز هجران کسی

صائب تبریزی
 
 
۱
۷۲
۷۳
۷۴