صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۸
گر چنین جلوه گر آن سرو قباپوش شود
طوق هر فاخته خمیازه آغوش شود
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۸۹
زود از خنده بی مغز دهن بسته شود
رخنه برق به یک چشم زدن بسته شود
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۰
یوسف از دیدن رخسار تو خودبین نشود
کافرست آن که ترا بیند و بی دین نشود!
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۱
دل سودازده داغ تو به افسر ندهد
رشته ما گره خویش به گوهر ندهد
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۲۹۳
کیست آن کس که نه بر حال مسافر گرید؟
چشم آیینه به دنبال مسافر گرید
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۵
غوطه در زنگ زد آیینه روشن گهرش
پسته ای شد ز خط سبز لب چون شکرش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷۶
عمر گویی است سبک، قامت خم چوگانش
که به یک زخم برون می برد از میدانش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۴
تا سر خود به گریبان نتوانی بردن
گوی توفیق ز میدان نتوانی بردن
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹۵
می گشاید ز خموشان دل بی کینه من
لب خاموش بود صیقل آیینه من
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱۳
سوز داغ دلم ای لاله تو نشناخته ای
ورقی چند به بازیچه سیه ساخته ای
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱۴
بوی گل غنچه شود چون تو به گلزار آیی
رنگ یوسف شکند چون تو به بازار آیی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱۵
جام جم مهر خموشی است اگر بینایی
لوح محفوظ بود حیرت اگر دانایی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۳
مرو از راه به احسان خسیسانه خلق
که گلوگیرتر از دام بود دانه خلق
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۴
نیست از گرد مذلت متواضع را باک
هیچ کس پشت کمان را نرسانده است به خاک
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳۹
هر که از لاغری انگشت نما شد چو هلال
چون مه بدر رسد زود به معراج کمال
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۰
سرونازی که منم محو رخ انور او
هاله مه شود آغوش ز سیمین بر او
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰۱
می چکد بوسه ز لعل لب میخواره تو
می زند خون هوس جوش ز نظاره تو
صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۳
همه تن شانه صفت پنجه گیرا شده ام
به امیدی که فتد زلف تو در چنگ مرا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۴
دانش آن راست مسلم که به تردستی شرم
گرد خجلت ز جبین پاک کند آینه را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » ابیات منتسب » شمارهٔ ۱۲
آن که بی شیرازه دارد کهنه اوراق مرا
بارها شیرازه دیوان محشر کرده است