گنجور

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۹

 

در میان همه خوبان بت ما از همه به

همه صافند ولی او بصفا از همه به

من که با صورت زیبای تو دارم حالی

صورت حال من رند گدا از همه به

عاقلان چون همه دربند سر و دستارند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

ساقیا، عذر مگو، باده به سرمستان ده

می به مستان بده و توبه به هشیاران ده

نیک بیمار فراقیم و ز پای افتاده

از شفاخانه تو شربت بیماران ده

اهل دل شربت وصل تو خریدند به جان

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

همه لذت، همه شهوت، همگی رد شده ای

پیش ازین نیک بدی، خواجه، ولی بد شده ای

چه فتادت که درین چاه بلا افتادی؟

آدمی زاده ای، اما بصفت دد شده ای

پیش ازین ساده و صافی بدی، اکنون شیخی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

این شناسی که: از آن شهر و دیار آمده ای

لیک هرگز نشناسی بچه کار آمده ای؟

تو از آن منصب بیچون بمقام چه و چون

شاهبازی مگر از بهر شکار آمده ای؟

جوهر جان ترا نقد عیاری کم بود

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

دلم از غصه هجران تو دارد دردی

خسته ای، سوخته ای، عاشق غم پروردی

آن چنانم ز فراقت که میان خونم

غور این قصه نداند دل هر نامردی

عشق را خسته دلی باید و جان محزون

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۳

 

سخنی می‌رود، ای دوست، مسلم سخنی

که ز دستم ندهی، زانکه نیابی چو منی

قصه روی تو داریم، به هر جای که هست

سخن از روی تو گوییم به وجه حسنی

گر مرا در چمن وصل تو باری باشد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۲

 

تا بکی شیوه تقلید و ره آسانی؟

بخدا، گر ز خدا یک سر مو می دانی

سر و سامان جهان تفرقه دارد در پی

جندا وقت خوش بی سر و بی سامانی

اندرین شهر که درمان طلبان بسیارند

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۷

 

هله! ای عشق کهن سال، که هر روز نوی

بنده فرمان تو هرجا که ضعیفست و قوی

قیمت عشق ندانست دل و غافل ماند

قیمت در شب افروز نداند قروی

وصف آن یار ندانی، که ز دانش دوری

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۱

 

غرق آن بحر محیطست دل شیدایی

غرق آن بحر چنان شو،که ازو برنایی

طبل پنهان مزن،ای دوست، دگر زیر گلیم

که کلیمی و ملک سای و فلک فرسایی

تا دل از زنگ هوی پاک نگردد هرگز

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۲

 

میر مخدوم سفر کرد و دعایی فرمود

همه دلهای عزیزان بفراقش فرسود

دل ما از همه عالم بهوایت برخاست

علم الله کزین جمله تو بودی مقصود

روزی جان تو گشتست «هنیئالک » باد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

همه دان غیر خدا نیست، همه دانش ما

غیر ازین نیست که : هستی همه دانیم او را

عین هستیست، ببینید،مگویید که : چون؟

غیر او نیست، مگویید، مگویید : چرا؟

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳

 

قاسمم، قاسم انوار، که اسرار ازل

نیست پوشیده ز من، خلق چه دانند مرا؟

همه دانم، بخدا و همه دانم او را

همه دانند که اندر همه دانند مرا

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

نصب کردست مرا دوست برفع سخنی

که برو نفع جهانی متوقف باشد

کسر نفسست مرا عادت دیرینه وگر

جر کنم در مدد کسر مضاعف باشد

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۶

 

اشتیاقم به ملاقات تو چندان که مپرس

احتیاجم به مراعات تو چندان که مپرس

دارم امید عنایات تو چندان که مپرس

شادم از ذوق مناجات تو چندان که مپرس

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸

 

صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر بدوام

نا تمامان جهان را بکند کار تمام

صورت معرفة الله بود صمت ولیک

در سهر معرفة نفس کند بر تو سلام

جوع باشد سبب معرفت سلطانی

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱

 

هله! ای مردم مکاره پرتلبیسو

«لعنة الله علیکم و علی ابلیسو»

چند در سیرت مردان خدا طعنه زنید؟

«قاس فی آدم ابلیس و انتم قیسو»

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » ملمعات » ملمعات گیلکی » شمارهٔ ۱

 

دیشب آن گیل دل‌افروز، که بیمار اویم

اتفاقا به من افتاد گذارش ز قضا

گفت: هان چونی و تی حال به می عشق چه بو؟

گفتمش: هیچ کساواتی مرا کار مبا

من درویش ستم‌دیده چو بیمار توام

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۵
۶
۷
sunny dark_mode