گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵

 

هر نفس تازه گلی زیبِ کنارست مرا

دایم از جوشِ سخن، جوشِ بهارست مرا

کمرِ وحدتِ من نیست بجز حلقهٔ فکر

چون سرِ غنچه به زانو سر و کارست مرا

نامِ منصورِ من از فکر بلندی گیرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۶

 

نفس سوخته روشنگر جان است مرا

چون شرر، زندگی از سوختگان است مرا

دل سودا زده ام جوش بهاران دارد

چهره از درد اگر برگ خزان است مرا

بیخودی گرد ملال از دل من می شوید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷

 

نوخطی سلسله جنبان جنون است مرا

سبزه نیمرسی تشنه خون است مرا

چشم بدبین به خط پشت لب او مرساد!

که به آن تنگ دهن راهنمون است مرا

از دل سوخته خونم به چکیدن نرسد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۸

 

دل پریخانه آن روی چو ماه است مرا

یوسفی در بن هر موی به چاه است مرا

آه من چون علم صبح قیامت نشود؟

الف قامت او سرخط آه است مرا

همچو کبکی که فتد سایه شاهین به سرش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹

 

گلِ داغ است اگر تاجِ زری هست مرا

اشک گلرنگ بود گر گهری هست مرا

برگِ من زخمِ زبان است درین سبز چمن

سنگِ اطفال بود گر ثمری هست مرا

عکسِ من سایه فکنده است بر این آینه‌ها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۰

 

چون خم از کوی مغان پای سفر نیست مرا

گر شوم آب، ازین خاک گذر نیست مرا

خاکساری است مرا روشنی دیده و دل

شکوه از گرد یتیمی چو گهر نیست مرا

سنگ طفلان چه کند با دل دیوانه من؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۱

 

دل مقید به شکرزار هوس نیست مرا

رشته حرص به پا همچو مگس نیست مرا

خواهم از عالم بالا چو صدف روزی خویش

چون نگین چشم به دست همه کس نیست مرا

بر دلم باری اگر هست ز فارغبالی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۲

 

رنگی از لاله عذاران جهان نیست مرا

بهره جز داغ ازین لاله ستان نیست مرا

به تهی چشمی خود ساخته ام چون غربال

چشم بر خرمن آن مورمیان نیست مرا

از تماشای گلستان جهان چون شبنم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳

 

در بیابان طلب، راهبری نیست مرا

سر پرواز به باد دگری نیست مرا

آن نفس باخته غواص جگرسوخته ام

که به جز آبله دل گهری نیست مرا

روزگاری است که با ریگ روان همسفرم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۴

 

چون گشاید ز چمن خاطر ناشاد مرا؟

هست گلبن به نظر، خانه صیاد مرا

تا شد از علم نظر شمع سوادم روشن

جنبش هر مژه شد سیلی استاد مرا

بارها از سخن خویش به چاه افتادم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۵

 

آن که سوز جگر و دیده تر داد مرا

همچو شمع از تن خود زاد سفر داد مرا

قطع پیوند ازین سبز چمن مشکل بود

خجلت بی ثمری برگ سفر داد مرا

عشق روزی که رسانید مرا خانه به آب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶

 

آنچنان عشق تو بدخوی برآورد مرا

که تسلی به دو عالم نتوان کرد مرا

منم آن داغ که از صبح ازل پرورده است

در سراپرده دل، عشق جوانمرد مرا

تلخی مرگ به کامم می لب شیرین است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۷

 

نخل قد تو هم آغوش بلا کرد مرا

هوس زلف تو همدست صبا کرد مرا

خاک در دیده مقراض جدایی بادا!

که ازان حاشیه بزم جدا کرد مرا

عکس من خاک به چشم آینه را می پاشید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۸

 

سبک از عقل به یک رطل گران کرد مرا

صحبت پیر خرابات جوان کرد مرا

حلقه کعبه ازو نعل در آتش دارد

آن که سرگشته تر از ریگ روان کرد مرا

خانه بر دوش تر از ابر بهاران بودم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۹

 

نیم آن شعله که خاموش توان کرد مرا

یا ز فانوس، قباپوش توان کرد مرا

بیش ازان است فروغ دل نورانی من

کز فلک در ته سرپوش توان کرد مرا

خون من در جگر تیغ زند جوش نشاط

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰

 

عزلت از عالمِ دلگیر برآورد مرا

بی کسی از دهنِ شیر برآورد مرا

بود از تیغِ زبان در تهِ شمشیرم جای

خامشی از تهِ شمشیر برآورد مرا

کوهِ آهن به دلم بود ز آمیزشِ خلق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۱

 

می کند وقت خوش از عمر برومند مرا

خونی وقت، بود خونی فرزند مرا

نخل تنهایی من میوه فراوان دارد

نیست چون بی ثمران حاجت پیوند مرا

بحر و کان در نظرم چشم ترست و لب خشک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲

 

تا دل از روی تو شد مطلع انوار مرا

چشم خورشید شود خیره ز رخسار مرا

بی نصیب است ز من دیده ظاهربینان

می توان یافت به نور دل بیدار مرا

هست بر خاطر من دیدن غمخوار گران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳

 

برسانید به خاک قدم یار مرا

که رسانید به جان این دل بیمار مرا

وقت نازک تر ازان موی میان گردیده است

می کنی رحمی اگر بر دل افگار مرا

زخمی غیرت خارم، ز چمن بیزارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۴

 

از گلستان نشود غنچه دل باز مرا

پنجه سرو بود چنگل شهباز مرا

می توان ناله شنید از کف خاکستر من

نشود سوختگی سرمه آواز مرا

پرده ساز شود نه فلک از ناله من

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۳
sunny dark_mode