خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
کار ما بی قد زیبات نمی آید راست
راستی را چه بلائیست که کارت بالاست
چون قد سرو خرام تو بگویم سخنی
در چمن سرو ببالای تو می ماند راست
بخطا مشک ختن لاف زد از خوش بوئی
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰
نقش رویت بچه رو از دل پر خون برود
با خیال لبت از چشم چو جیحون برود
بچه افسون دل از آن مار سیه برهانم
کان نه ماریست که از حلقه بافسون برود
از سر کوی توام روی برون رفتن نیست
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
ماه من دوش سر از جیب ملاحت بر کرد
روز روشن ز حیا چادر شب بر سر کرد
اندکی گل برخ خوب نگارم مانست
صبحدم باد صبا دامن او پر زر کرد
نتوانم که برآرم نفسی بی لب دوست
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
یارب این هدهد میمون ز کجا می آید
ظاهر آنست که از سوی سبا می آید
بوی روح از دم جانبخش سحر می شنوم
یا دم عیسوی از باد صبا می آید
از ختن می رسد این نفحه ی مشکین که ازو
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶
کاروان ختنی مشک ختا می آرد
یا صبا نکهت آن زلف دوتا می آرد
لاله دل در دم جانبخش سحر می بندد
غنچه جان پیشکش باد صبا می آرد
مرغ را گل باشارت چه سخن می گوید
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
دوش چون در شکن طرّه ی شب چین دادند
مژده ی آمدن آن صنم چین دادند
بیدلانرا سخنی از رخ دلبر گفتند
بلبلانرا خبری از گل نسرین دادند
باسیران بلا ملک امان فرمودند
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
باش تا روی تو خورشید جهانتاب شود
بشکر خنده عقیقت شکر ناب شود
باش تا شمع خیال تو بهنگام صبوح
مجلس افروز سراپرده ی اصحاب شود
باش تا آهوی شیر افکن روبه بازت
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹
آنزمان کز من دلسوخته آثار نبود
بجز از ورزش عشق تو مرا کار نبود
کوس بدنامی ما بر سر بازار زدند
گرچه بی روی تو ما را سر بازار نبود
هرکه با صورت خوب تو نیامد در کار
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
لب چو بگشود ز تنگ شکرم یاد آمد
چون سخن گفت ز درج گهرم یاد آمد
بجز از نرگس پر خواب و رخ چون خور او
تو مپندار که از خواب و خورم یاد آمد
هر سرشکی که ببارید ز چشمم شب هجر
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
سنبلش غارت ایمان نکند چون نکند
لب لعلش مدد جان نکند چون نکند
گرچه دربان ندهد راه ولیکن درویش
التماس از در سلطان نکند چون نکند
هر که زین رهگذرش پای فرو رفت بگل
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
جان وطن بر در جانان چه کند گر نکند
تن خاکی طلب جان چه کند گر نکند
هر گدائی که مقیم در سلطان گردد
روز و شب خدمت دربان چه کند گر نکند
بینوائی که برو لشکریان جور کنند
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
ترکم از غمزه چو ناوک بکمان درفکند
ای بسا فتنه که هر دم بجهان درفکند
کمر ار نکته ئی از وصف میانش گویم
خویشتن را بفضولی بمیان درفکند
گر در آن صورت زیبا نگرد صورتگر
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
آن پریچهره که جور و ستم آئین دارد
چه خطا رفت که ابروش دگر چین دارد
نافه ی مشگ ز چین خیزد و آن ترک ختا
ای بسا چین که در آن طرّه ی مشگین دارد
دل غمگین مرا گرچه بتاراج ببرد
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
بلبل دلشده از گل به چه رو باز آید
که دلش هر نفس از شوق به پرواز آید
آنک بگذشت و مرا در غم هجران بگذاشت
باز ناید و گر آید ز سر ناز آید
همدمی کو که برو عرضه کنم قصّه شوق
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
دل مجروح مرا آگهی از جان دادند
جان غمگین مرا مژده ی جانان دادند
پیش خسرو سخن شکّر شیرین گفتند
بزلیخا خبر از یوسف کنعان دادند
آدم غمزده را بوی بهشت آوردند
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
این چه نامه ست که از کشور یار آوردند
وین چه نافه ست که از سوی تتار آوردند
مژده ی یوسف گمگشته بکنعان بردند
خبر یار سفر کرده بیار آوردند
دوستانرا زغم دوست امان بخشیدند
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
مهره ی مهر چو از حقّه مینا بنمود
ماه من طلعت صبح از شب یلدا بنمود
گوشوار زرش از طرف بنا گوش چو سیم
گوئی از جرم قمر زهره ی زهرا بنمود
سرو را در چمن آواز قیامت بنشست
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
چون صبا نکهت آن زلف پریشان آرد
دل پر درد مرا مژده ی درمان آرد
جان بشکرانه کنم پیشکش خدمت او
هر نسیمی که مرا مژده ی جانان آرد
چه تفاوت کند از نکهت انفاس نسیم
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶
عجب از قافله دارم که بدر می نشود
تا زخون دل من مرحله تر می نشود
خاطرم در پی او می رود از هر طرفی
گرچه از خاطر من هیچ بدر می نشود
آنچنان در دل و چشمم متصور شده است
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰
شکر تنگ تو تنگ شکر آمد
حلقه ی لعل تو درج گهر آمد
لبت از تنگ شکر شور بر آورد
بشکر خنده ی شیرین چو در آمد
چو نظر در خم ابروی تو کردم
[...]