گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸

 

تا که عکس تو به بتخانه آذر افتاد

از حرم شوق تو کرده است عنان معطوفم

گفتم آشفته برو از خم زلفش بیرون

گفت حاشا که گذارم وطن مألوفم

من که وقف است زبانم به مدیح حیدر

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۴

 

من به بیداری شب‌های غمت معروفم

به صِفات سگ کویت صنما موصوفم

نیست محروم تر از وصل تو کس چون من زار

گرچه در عشق تو اندر همه‌جا معروفم

به امیدی که دَمِ قتل ببینم رویت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

من به بیداری شب‌های غمت معروفم

به صِفات سگ کویت صنما موصوفم

نیست محروم‌تر از وصل تو کس چون من زار

گرچه در عشق تو اندر همه‌جا معروفم

به امیدی که دم قتل ببینم رویت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode