گنجور

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » سعدی

 

«‌به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس

که به هر حلقهٔ زلف تو گرفتاری هست‌»

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » سعدی

 

«‌من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود

سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست‌»

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مسمطات » سعدی

 

«‌عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند

«‌داستانی است که بر هر سر بازاری هست‌»

ملک‌الشعرا بهار
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۳ - در گورستان

 

باری این صحنه، پر از وحشت و موت

گوش من کر شده از کثرت صوت

این زمین: انجمن خلوت خاموشان است

بستر خفتن داروی عدم نوشان است

مهد آسودن از یاد فراموشان است

[...]

میرزاده عشقی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » کفن سیاه » بخش ۶ - در قلعه خرابه

 

باری آن قلعه، حکایتها داشت

ز آفت دهر، شکایتها داشت

چه سرائی؟ که سر و روش سراسر خاک است

چه سرائی؟ که سرش همسر با افلاک است

چه سرائی؟ که حساب فلک آنجا پاک است

[...]

میرزاده عشقی
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode