×
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱
ره ز مستی بزنم باز به ویرانه خویش
چون مرا شوق تو بیرون برد از خانه خویش
سنگ بر سینه زنان زان در دل می کوبم
که ترا یافته ام در دل ویرانه خویش
تو و بانک طرب انگیز نی و جام شراب
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۶
کرد بیهوش مرا نعره مستانه خویش
خواب من گشت گرانسنگ ز افسانه خویش
بحر و کان را کف افسوس کند بی برگی
گر به بازار برم گوهر یکدانه خویش
از شبیخون نسیم سحر ایمن می بود
[...]
طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰
جا در آتش کند از محرم و بیگانه خویش
چون کمان هر که برون می رود از خانه خویش
تا ز ما جغد نیفتد به ره در بدری
گل تعمیر نبردیم به ویرانه خویش
نیست چون سبحه درین کشت، جوی حاصل ما
[...]
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
تو و گشت چمن ای گل، من و کاشانه خویش
خاطرم ساخته چون جغد به ویرانه خویش
گر قرارت نبود پهلوی من جرم تو نیست
شعله بیطاقتی آموخت ز پروانه خویش
شکر آن طره چه گوییم، که هرگز ننهاد
[...]