گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸۰

 

سبزی نه فلک از چشم گهربار دل است

آب این مزرعه از دیده بیدار دل است

یوسفی را که ندیده است زلیخا در خواب

یکی از جلوه گران سر بازار دل است

نفس سرد، نسیم جگر سوخته است

[...]

صائب تبریزی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

هستی و نیستی آیینه دیدار دل است

دو جهان یک شرر از گرمی بازار دل است

بیشتر از همه اسباب تجمل دارم

مایه حشمت من حسرت بسیار دل است

بستر راحت من گشته خیال نگهی

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
sunny dark_mode