گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

عشقت آمیخت به دل درد فراوانی را

ریخت در پیرهنم، خار بیابانی را

نام پروانه مکن یاد که نسبت نبود

با من سوخته دل، سوخته دامانی را

هرچه خواهی بکن، از دوری دیدار مگو

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا

شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا

نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟

سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا

من که از دل شده ام در غم صیاد اسیر

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

داغ سودای تو دارد، دل دیوانهٔ ما

کعبه لبیک زند بر در بتخانهٔ ما

عشق را کعبهٔ مقصود، سویدای دل است

لیلی از خودکند ایجاد، سیه خانهٔ ما

شور دیوانگی و شیوهٔ اطفال یکی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

افسر شاهی ما، بی سر و سامانی ما

گوشهٔ خاطر ما، ملک سلیمانی ما

بس که سودیم به راه تو جبین را چو صدف

استخوانی ست به جا مانده، ز پیشانی ما

خوبش تا گم نکنی، راه به جایی نبری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

برق بگریخت نفس سوخته، از کشور ما

شعله گردی ست که برخاست ز خاکستر ما

کیست کز شعلهٔ خورشید، برآرد شبنم؟

دل به افسانه، جدا کی شود از دلبر ما؟

لب اگر باز کنی، چهره اگر بنمایی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

بر فرازد چو علم، آه سحرگاهی ما

دو جهان پر شود از کوکبه شاهی ما

در حقیقت بر ما، بت شکنی خودشکنی ست

صیت اسلام بود، بانگ انا اللّهی ما

بس که بار غم هجر تو، گران افتاده ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مشکل افتاد عجب کار من حیران را

دل مگر یاد دهد، مهر و وفا جانان را

اوّل از چشم تو، خونریز نگاهی دیدم

می توان یافت ز آغاز وفا، پایان را

دو جهان، بسمل مژگان شکار افکن توست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

نبرد جلوهٔ گل جانب گلزار مرا

می برد نالهٔ مرغان گرفتار مرا

بس که در پای گلی شب همه شب نالیدم

خون دل می چکد از غنچهٔ منقار مرا

برده دل را و سر غارت ایمان دارد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

بس که چون صبح زند دم ز صفا سینه ما

صورت کین، همه مهر است در آیینه ما

دو حریصیم که تا محشرمان سیری نیست

ما ز مهر تو، دل سخت تو ازکینهٔ ما

می نهد شیر محبت به فراغت پهلو

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

در دل تنگ بود جلوهٔ جانان ما را

یوسفی هست درین گوشهٔ زندان ما را

صبح رسوایی ما دامن محشر دارد

ندهد تن به رفو، چاک گریبان ما را

جلوهٔ حسن تو چون می به رگ و ریشه دوید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

دیده ها واله نظارهٔ مژگان خوشی ست

آن سنان مژهٔ حلقه ربا را دریاب

چین پیشانی آن زهره جبین را بنگر

موج رحمت دریای بقا را دریاب

می شنیدم که سر بی سر و پایان داری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

فتنهٔ روز جزا در قدم جلوهٔ اوست

با قیامت قد او دست و گریبان برخاست

چون برد شمع، سرخود به سلامت بیرون؟

صبح از بزم تو، با زخم نمایان برخاست

چقدر حوصله ساز است دل آب شده

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

عهد پیرانه سری، عشق جوان افتاده ست

جوش ایّام بهارم، به خزان افتاده ست

در فضایی که زند موج طلب، حیرت ما

کعبه، سرگشته تر از ریگ روان افتاده ست

عشق می گویم و چون شمع، لبم می سوزد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

در پی دلشدگان غمزه ی طنازی هست

با خرابی زدگان، خانه براندازی هست

گرچه ما سبزهٔ خوابیدهٔ این گلزاریم

سر ما در قدم سرو سرافرازی هست

هرگز از خویش نکردیم سخن ساز، چو نی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

بر سر خود دهدم جا، خم پاکیزه سرشت

خاکم آن روزکه درمیکده خواهد شد خشت

بار دیگر کندش کاتب اقبال، رقم

هر چه بر صفحهٔ ما، خامهٔ تقدیر نوشت

همّتی بدرقه، ای پیر خراباتکه باز

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

صبح را لمعهٔ نور از ید بیضای دل است

آتش طور، فروغ رخ موسای دل است

چهره، حوران بهشتی عبث آراسته اند

چشم صاحب نظران محو تماشای دل است

پای هشیار نه، ای پیک خیال رخ دوست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

یا رب این غنچه دهن مست ز میخانهٔ کیست؟

عهد و پیمان لبش با لب پیمانهٔ کیست؟

دست بی باک که با سنبل او گستاخ است

طرّه ی خم به خمش در شکن شانهٔ کیست؟

بادهٔ ناب، چنین هوش نمی پردازد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

گرمی مهر، به ویرانه و آباد یکی ست

حسن اگر تیغ کشد، بنده و آزاد یکی ست

جور کش می طلبد، غنچهٔ شیرین کارت

ور نه در چنگ غمت خسرو و فرهاد یکی ست

چه کنم آه، که گلبرگ بناگوش تو را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

شمع سان با تو شبم رفت و تمنا مانده ست

همه تن صرف نظر گشت و تماشا مانده ست

به امیدی که فتد در دل برقی رحمی

خرمن ما گره خاطر صحرا مانده ست

صبح محشر شد و افسانهٔ زلفش باقی ست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

زان شراری که نهان در دل خارا می سوخت

شمع در انجمن و لاله به صحرا می سوخت

بود از ساقی ما دوش، ز بس مجلس گرم

رنگ در ساغر گل، باده به مینا می سوخت

رخ ز می با که برافروخته بودی که ز رشک

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۶
sunny dark_mode