گنجور

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ماهرویا ز غم عشق نگه دار مرا

مگذر از بیعت دیرینه و مگذار مرا

به محالی و خطائی ‌که تو را هست خیال

خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا

چند گویی که به یک‌بار زبون‌گیر شدی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

موی چون غالیه و روی چو دیباست تو را

عقده از غالیه بر دیبا زیباست تو را

مرده از دو لب شیرینت همی زنده شود

در دو لب‌ گویی افسون مسیحاست تو را

عاشق و شیفته سرو صنوبر شده‌ام

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

خبرت هست که در آرزوی روی توام

وز غم و فرقت تو تافته چون موی توام

خسته هجر تو و سوخته عشق توام

عاشق موی تو و شیفتهٔ روی توام

بوی تو باد سحرگه به من آرد صنما

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

صنما ما ز ره دور و دراز آمده‌ایم

به‌سر کوی تو با درد و نیاز آمده‌ایم

گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم

مست و آشفته به نزدیک تو بازآمده‌ایم

آمدستیم خریدار می و رود و سرود

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه

کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه

بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت

بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه

ای پسر چند کنم بی‌لب خندان تو صبر

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

سنبل است آنکه تو از لاله برانگیخته‌ای

یا بنفشه است‌ که بر طرف چمن ریخته‌ای

یا بر آن عزم‌ که اسلام مرا کفر کنی

پرده کفر ز اسلام در آویخته‌ای

ای برآمیخته هر روز یکی رنگ دگر

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

ختنی‌وار رخ خوب بیاراسته‌ای

چگلی‌وار سر زلف بپیراسته‌ای

این همه صنعت و آرایش و پیرایش چیست

گرنه آشوب و بلای دل من خواسته‌ای

باغبانی ز که آموخته‌ای جان پدر

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

بر من این رنج و غم آخر به سر آید روزی

لب من‌ بر لب آن خوش پسر آید روزی

گرچه دورم زبر یار بدان خرسندم

که مرا زو به سلامت خبر آید روزی

ضربت هجر همی خسته کند جان مرا

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

دوست دارم که برآشوبی و بیداد کنی

شادیی ‌کن ‌که مرا با غم و فریاد کنی

زاتش عشق چو پولاد بتابی دل من

پس دل خویش چو ناتافته پولاد کنی

به‌تو ای طرفهٔ بغداد نه زان دادم دل

[...]

امیر معزی
 
 
sunny dark_mode