گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۴ - ایاز

 

گر انا الحق ندهم دست چرا ایدل و جان

وادی ایمن و منصورت از آن داد نشان

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۷ - اگهی

 

در سر میدان جانبازان خود بهر خدای

تا مه نو گوی و چوگان بشکند ناگه در آی

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۱۶ - بها

 

گرچه در دل سر جنگست بتان را همه دم

در دل ما سر صلحست و صفا بر سر هم

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۳۹ - شاه ملا

 

خاکروبان درت را هوس کعبه خطاست

گر دل بیسر و پاییم کند میل رواست

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۴۸ - عبدالله

 

نه که بیخون جگر راحت دل دیده نیافت

تا دلم خار نخورد آبله پا نشکافت

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۵۰ - غنی

 

یکدم آسوده ز کشتن دل قصاب نبود

تیغ خونریز دل سخت ترا خواب نبود

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » معمیات » بخش ۶۳ - مقصود

 

اهلی از گفتن و ناگفتن غم پا بگل است

بیزبان فهم شود قصه اش آخر دو دلست

اهلی شیرازی