گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۵

 

نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا

ترزبانی در گلو شد گریه خونین مرا

داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را

می شود روشن چراغ کشته بر بالین مرا

شد دو بالا حرص دنیای من از قد دوتا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۶

 

خواب غفلت گر به این عنوان شود سنگین مرا

بالش پر می شود سنگی که شد بالین مرا

آهم از دل تا به لب جولان کند در لاله زار

در گلو از بس گره شد گریه خونین مرا

بس که ترسیده است از خواب پریشان چشم من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷

 

شیشه ای، می بود اگر چون شمع بر بالین مرا

از خمار می نمی شد دل سیه چندین مرا

داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را

پخته گردد، خشت خامی گر شود بالین مرا

می کشد دست نوازش بر سر دریا ز موج

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۸

 

چشم شوخش می برد آرام و تسکین مرا

می دهد سر در بیابان کوه تمکین مرا

گردش چشمی که من دیدم ازان وحشی غزال

در فلاخن می گذارد خواب سنگین مرا

پای گل را می گرفت از اشک خجلت در نگار

[...]

صائب تبریزی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

وقت مردن پا نهاد آن شمع بالین مرا

تا به خرسندی ستاند جان غمگین مرا

دوش بوسیدم لب شکرفشانش را به خواب

کاش بیداری نبود این خواب شیرین مرا

خون آهوی حرم را در حرم خواهند ریخت

[...]

فروغی بسطامی
 
 
sunny dark_mode