مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۵
چه نشستی دور چون بیگانگان
اندرآ در حلقه دیوانگان
شرم چه بود عاشقی و آن گاه شرم
جان چه باشد این هوس و آن گاه جان
میفروشد او به جانی بوسهای
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۶
هر کجا که پا نهی ای جان من
بردمد لاله و بنفشه و یاسمن
پاره گل برکنی بر وی دمی
بازگردد یا کبوتر یا زغن
در تغاری دست شویی آن تغار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۷
شاه ما باری برای کاهلان
گنج میبخشد به هر دم رایگان
الصلا یاران به سوی تخت شاه
گنج بیرنج است و سود بیزیان
چشم دل داند چه دید از کحل او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۸
می بده ای ساقی آخرزمان
ای ربوده عقلهای مردمان
خاکیان زین باده بر گردون زدند
ای می تو نردبان آسمان
بشکن از باده در زندان غم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰۹
نک بهاران شد صلا ای لولیان
بانگ نای و سبزه و آب روان
لولیان از شهر تن بیرون شوید
لولیان را کی پذیرد خان و مان
دیگران بردند حسرت زین جهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۰
بشنو از دل نکتههای بیسخن
و آنچ اندر فهم ناید فهم کن
در دل چون سنگ مردم آتشی است
کو بسوزد پرده را از بیخ و بن
چون بسوزد پرده دریابد تمام
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۱
جان جانهایی تو جان را برشکن
کس توی دیگر کسان را برشکن
گوهر باقی درآ در دیدهها
سنگ بستان باقیان را برشکن
ز آسمان حق بتاب ای آفتاب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۲
ای دلارام من و ای دل شکن
وی کشیده خویش بیجرمی ز من
از نظر رفتی ز دل بیرون نهای
ز آنک تو شمعی و جان و دل لگن
جان من جان تو جانت جان من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۳
ساقیا برخیز و می در جام کن
وز شراب عشق دل را دام کن
نام رندی را بکن بر خود درست
خویشتن را لاابالی نام کن
چرخ گردنده تو را چون رام شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۴
راز چون با من نگوید یار من
بند گردد پیش او گفتار من
عذر میگوید که یعنی خامشم
با تو میگوید دل هشیار من
با کسی دیگر زبان گردد همه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۵
فقر را در خواب دیدم دوش من
گشتم از خوبی او بیهوش من
از جمال و از کمال لطف فقر
تا سحرگه بودهام مدهوش من
فقر را دیدم مثال کان لعل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۶
جان من جان تو جانت جان من
هیچ دیدستی دو جان در یک بدن
ای تن ار بیاو به صد جان زندهای
جان طلب کن جان و لاف تن مزن
دل از این جان برکن و بر وی بنه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۷
آمد آمد در میان خوب ختن
هر دو دستت را بشو از جان و تن
داد شمشیری به دست عشق و گفت
هرچ بینی غیر من گردن بزن
اندر آب انداز الا نوح را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۸
مرغ خانه با هما پروا مکن
پر نداری نیت صحرا مکن
چون سمندر در دل آتش مرو
ور مری، تو خویش را رسوا مکن
درزیا، آهنگری کار تو نیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱۹
ای ببرده دل تو قصد جان مکن
و آنچ من کردم تو جانا آن مکن
بنگر اندر درد من گر صاف نیست
درد خود مفرستم و درمان مکن
داد ایمان داد زلف کافرت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۰
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۱
صبحدم شد زود برخیز ای جوان
رخت بربند و برس در کاروان
کاروان رفت و تو غافل خفتهای
در زیانی در زیانی در زیان
عمر را ضایع مکن در معصیت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲۲
ای زیان و ای زیان و ای زیان
هوشیاری در میان مستیان
گر بیاید هوشیاری راه نیست
ور بیاید مست گیر اندرکشان
گر خماری باده خواهی اندرآ
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۳
ای همه سرگشتگان مهمان تو
آفتاب از آسمان پرسان تو
چشم بد از روی خوبت دور باد
ای هزاران جان فدای جان تو
چون فدا گردند جاویدان شوند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۴
ای بمرده هر چه جان در پای او
هر چه گوهر غرقه در دریای او
آتش عشقش خدایی میکند
ای خدا هیهای او هیهای او
جبرئیل و صد چو او گر سر کشد
[...]