گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹

 

نور او در جمله اشیاء ظاهر است

ظاهرش بنگر که بر ما ظاهر است

روشنست آئینهٔ عالم تمام

در همه اسما مسما ظاهر است

نور روی اوست ما را در نظر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴

 

عشق او در جان هوائی دیگر است

درد دل ما را دوائی دیگر است

کشتهٔ عشقیم و زنده جاودان

جان ما را خونبهائی دیگر است

خلوت ما گوشهٔ میخانه است

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵

 

چشم مستش میفروشی دیگر است

نوش لعلش باده نوشی دیگر است

آتش عشقش دل ما را بسوخت

داغ او بر دل فروشی دیگر است

نالهٔ دلسوز ما بشنو دمی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸

 

نور رویش آفتابی دیگر است

چشم ما بر ماهتابی دیگر است

گر کسی بیند خیال او به خواب

آن خیال ما و خوابی دیگر است

آب چشم ما به هر سو می رود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹

 

نور رویش آفتابی دیگر است

سایهٔ او ماهتابی دیگر است

زلف او درتاب رفت از دست دل

تاب او را پیچ و تابی دیگر است

گفتمش جان و دل جانان توئی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱

 

در دل ما عشقش از جان خوشتر است

جان چه باشد عشق جانان خوشتر است

عشق او گنجی و دل ویرانه ای

گنج او در کنج ویران خوشتر است

خوش بود یک جام می شادی ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴

 

ساقی سرمست ما یاری خوش است

خوش حریفانیم و خماری خوش است

گر دوصد جان را به یک جرعه خرند

زود بفروشش که بازاری خوش است

عشقبازی کار بیکاران بود

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷

 

چشم مستش ترک عیاری خوش است

زلف او هندوی طراری خوشست

جان فدای عشق جانان کن روان

گر تو را میلی به دلداری خوشست

بر سر دار فنا بنشین خوشی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۸

 

در محبت جان اگر بازی خوش است

گر کنی بازی چنین بازی خوشست

یار کرمانی اگر بازی خوش است

دلبر سرمست شیرازی خوشست

رند سر مستیم و با ساقی حریف

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹

 

عشق جانان در میان جان خوشست

راز دلدار از جهان پنهان خوش است

درد بی درمان او درمان ما

در دلم این درد بی درمان خوش است

حال سودائی زلف یار من

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰

 

نور روی او به او دیدن خوش است

گرد او چون دیده گردیدن خوش است

حال عشق از عقل می پرسی مپرس

ذوق عشق از عشق پرسیدن خوش است

کار بی کاریست کار عاشقی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲

 

صورت و معنی به همدیگر خوش است

آن چنان می در چنین ساغر خوشست

مجلس عشقست و ما مست و خراب

ما چنین هستیم و ساقی سرخوشست

هر که او با ما درین دریا نشست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵

 

جان ما با صحبت جانی خوش است

صحبتم با آنکه می دانی خوش است

ملک ماهان است و ما چون آفتاب

مهر ما با ماه ماهانی خوش است

پادشاهی می کنم از عشق او

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶

 

هر که آمد سوی ما با ما نشست

خوش خوشی با ما درین دریا نشست

از سر هر دو جهان برخاست خوش

بر در یکتای بی همتا نشست

عقل مسکین زیر دست عشق شد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷

 

جان ما با ما در این دریا نشست

یار دریادل خوشی با ما نشست

از سر هر دو جهان برخاست دل

بر در یکتای بی همتا نشست

در خرابات مغان ما را چو یافت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸

 

هر که او با ما درین دریا نشست

کی تواند لحظه ای بی ما نشست

از سر هر دو جهان برخاسته

بر در یکتای بی همتا نشست

گرچه تنها بود و تنها جمع کرد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹

 

هرکه او با ما در این دریا نشست

آبروئی یافت خوش با ما نشست

بر در میخانه مست افتاده ایم

هرکه آمد پیش ما اینجا نشست

از سر جان و جهان برخاست دل

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۶

 

عاشق از دنیی و عقبی درگذشت

ماند صورت راز معنی درگذشت

از وجود و از عدم آزاد شد

از همه بگذشت یعنی درگذشت

روضهٔ رضوان به این و آن بهشت

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

درد دل درمان جان عاشق است

عشق دلبر جان جان عاشق است

بی سر و سامان شدم در عاشقی

بی سر و سامان جان عاشق است

مقدم خیل خیالش هر شبی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰

 

دم مزن ای دل که آن سر نازک است

نازک است این سرو ساتر نازک است

نقطه ای در دایره دوری نمود

دایره در دور و دائر نازک است

چشم ما روشن به نور روی اوست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۳۰
sunny dark_mode