گنجور

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۴ - ارض ملک خداست

 

سر گذشت آدم اندر شرق و غرب

بهر خاکی فتنه های حرب و ضرب

یک عروس و شوهر او ما همه

آن فسونگر بی همه هم با همه

عشوه های او همه مکر و فن است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۵ - حکمت خیرکثیر است

 

گفت حکمت را خدا خیر کثیر

هر کجا این خیر را بینی بگیر

علم حرف و صوت را شهپر دهد

پاکی گوهر به نا گوهر دهد

علم را بر اوج افلاک است ره

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۶ - پیغام افغانی با ملت روسیه

 

منزل و مقصود قرآن دیگر است

رسم و آئین مسلمان دیگر است

در دل او آتش سوزنده نیست

مصطفی در سینه او زنده نیست

بنده مؤمن ز قرآن بر نخورد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۸ - فلک زهره

 

در میان ما و نور آفتاب

از فضای تو بتو چندین حجاب

پیش ما صد پرده را آویختند

جلوه های آتشین را بیختند

تا ز کم سوزی شود دل سوز تر

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۹ - مجلس خدایان اقوام قدیم

 

آن هوای تند و آن شبگون سحاب

برق اندر ظلمتش گم کرده تاب

قلزمی اندر هوا آویخته

چاک دامان و گهر کم ریخته

ساحلش ناپید و موجش گرم خیز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۰ - نغمهٔ بعل

 

آدم این نیلی تتق را بر درید

آنسوی گردون خدائی را ندید

در دل آدم به جز افکار چیست

همچو موج این سر کشید و آن رمید

جانش از محسوس می گیرد قرار

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۱ - فرو رفتن بدریای زهره و دیدن ارواح فرعون و کشنر را

 

پیر روم آن صاحب «ذکر جمیل»

ضرب او را سطوت ضرب خلیل

این غزل در عالم مستی سرود

هر خدای کهنه آمد در سجود

غزل

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۲ - نمودار شدن درویش سودانی

 

برق بیتابانه رخشید اندر آب

موجها بالید و غلطید اندر آب

بوی خوش از گلشن جنت رسید

روح آن درویش مصر آمد پدید

در صدف از سوز او گوهر گداخت

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۳ - فلک مریخ اهل مریخ

 

چشم را یک لحظه بستم اندر آب

اندکی از خود گسستم اندر آب

رخت بردم زی جهانی دیگری

با زمان و با مکانی دیگری

آفتاب ما به آفاقش رسید

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۴ - برآمدن انجم شناس مریخی از رصدگاه

 

پیر مردی ریش او مانند برف

سالها در علم و حکمت کرده صرف

تیز بین مانند دانایان غرب

کسوتش چون پیر ترسایان غرب

دیر سال و قامتش بالا چو سرو

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۵ - گردش در شهر مرغدین

 

مرغدین و آن عمارات بلند

من چه گویم زان مقام ارجمند

ساکنانش در سخن شیرین چو نوش

خوب روی و نرم خوی و ساده پوش

فکرشان بی درد و سوز اکتساب

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۶ - احوال دوشیزهٔ مریخ که دعوی رسالت کرده

 

در گذشتیم از هزاران کوی و کاخ

بر کنار شهر میدان فراخ

اندر آن میدان هجوم مرد و زن

در میان یک زن قدش چون نارون

چهره اش روشن ولی بی نور جان

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۷ - تذکیر نبیهٔ مریخ

 

ای زنان ای مادران ای خواهران

زیستن تا کی مثال دلبران

دلبری اندر جهان مظلومی است

دلبری محکومی و محرومی است

در دو گیسو شانه گردانیم ما

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۸ - فلک مشتری ارواح جلیلهٔ حلاج و غالب و قرة العین طاهره که به نشیمن بهشتی نگرویدند و به گردش جاودان گراییدند

 

من فدای این دل دیوانه‌ای

هر زمان بخشد دگر ویرانه‌ای

چون بگیرم منزلی گوید که خیز

مرد خود رس بحر را داند قفیز

زانکه آیات خدا لا انتهاست

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۱ - نوای طاهره

 

سوز و ساز عاشقان دردمند

شورهای تازه در جانم فکند

مشکلات کهنه سر بیرون زدند

باز بر اندیشه‌ام شبخون زدند

قلزم فکرم سراپا اضطراب

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۲ - زنده رود مشکلات خود را پیش ارواح بزرگ میگوید

 

از مقام مؤمنان دوری چرا

یعنی از فردوس مهجوری چرا

حلاج

مرد آزادی که داند خوب و زشت

می نگنجد روح او اندر بهشت

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۳ - نمودار شدن خواجهٔ اهل فراق ابلیس

 

صحبت روشندلان یک دم ، دو دم

آن دو دم سرمایهٔ بود و عدم

عشق را شوریده تر کرد و گذشت

عقل را صاحب نظر کرد و گذشت

چشم بر بربستم که با خود دارمش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۴ - نالهٔ ابلیس

 

ای خداوند صواب و ناصواب

من شدم از صحبت آدم خراب

هیچگه از حکم من سر بر نتافت

چشم از خود بست و خود را در نیافت

خاکش از ذوق ابا بیگانه ئی

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۵ - فلک زحل ارواح رذیله که با ملک و ملت غداری کرده و دوزخ ایشانرا قبول نکرده

 

پیر رومی آن امام راستان

آشنای هر مقام راستان

گفت ای گردون نورد سخت کوش

دیده ئی آن عالم زنار پوش

آنچه بر گرد کمر پیچیده است

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۴۶ - قلزم خونین

 

آنچه دیدم می نگنجد در بیان

تن ز سهمش بیخبر گردد ز جان

من چه دیدم قلزمی دیدم ز خون

قلزمی ، طوفان برون ، طوفان درون

در هوا ماران چو در قلزم نهنگ

[...]

اقبال لاهوری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode