صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۰ - نزول عهدنامه در کربلا به شاه تشنهجگر
امر کن سوی زمین ای جان پاک
تا نماید دشمنانت را هلاک
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۵ - ورود سر مطهر به دیر راهب
با تضرع در بر یزدان پاک
سود پیشانی در آن صحرا به خاک
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۸ - شهادت حضرت جواد(ع)
دیدم افتاده تن آن جان پاک
در میان کوچه اندر روی خاک
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۴۰ - وقایع بعد از قتل
عرصهای دیدم وسیع و هولناک
رهروان بسیار اندر وی هلاک
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۴۲ - واقعه شب عاشوراء
میکنم در این دیار هولناک
این زمین را از خس و خاشاک پاک
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۴۳ - دفن اجساد شهدا
سبز خطان را ز پیکان هلاک
شد بدن چون پرده گل چاکچاک
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۴۳ - دفن اجساد شهدا
تا سپارند آن بدنها را به خاک
داشتند از لشگر کفار باک
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۴۳ - دفن اجساد شهدا
پس به صد افغان و قلب دردناک
در مکان خود سپردش به خاک
صامت بروجردی » کتاب المراثی و المصائب » شمارهٔ ۶۵ - زبان حال دختر پیغمبر به شوهر بزرگوار خود
چون اجل بنمایدم از غم هلاک
جسم بیجان مرا پنهان به خاک
صامت بروجردی » مختصری از اشعار افصح الشعراء (میرزا حاجب بروجردی) » شمارهٔ ۷ - زبان حال علیا جاه حضرت زهرا(س)
آن زمان کافند حسینم روی خاک
با تن صداره چون گل چاک چاک
ادیب الممالک » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۳
ای مجیر السلطنه ای جان پاک
ای مقامت برتر از این آب و خاک
اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۵ - حکایت الماس و زغال
قدر من از بد گلی کمتر ز خاک
از جمال تو دل آئینه چاک
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴۱ - مذهب غلامان
گردد ار زار و زبون یک جان پاک
به که گردد قریهٔ تن ها هلاک
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۰ - نه تا سخن از عارف هندی
من بگل گفتم بگو ای سینهچاک
چوُن بگیری رنگ و بو از باد و خاک؟
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۹ - دین و وطن
چیست دین برخاستن از روی خاک
تا ز خود آگاه گردد جان پاک
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۹ - دین و وطن
پر که از خاک و برخیزد ز خاک
حیف اگر در خاک میرد جان پاک
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۴ - حکمت کلیمی
از نم او آتش اندر شاخ تاک
در کف خاک از دم او جان پاک
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۶ - مسافر وارد میشود به شهر کابل و حاضر میشود بحضور اعلیحضرت شهید
آب او براق و خاکش تابناک
زنده از موج نسیمش ، مرده خاک