گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۲

 

نغمه های جانفزا در پرده نی مدغم است؟

یا دم روح القدس در آستین مریم است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۴

 

بی خبر از غفلت خویش است تا جان در تن است

پای خواب آلود بیدارست تا در دامن است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۵

 

عمر را بر باد دادن تن به صحبت دادن است

نقد اوقات گرامی را به غارت دادن است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۶

 

آتشین رویی که داغ ما گلی از باغ اوست

دشت از چشم غزالان سینه پرداغ اوست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۷

 

حاصل دنیا وَبال جان فارغبال توست

هر چه در کشتی شکستن با تو ماند آن مال توست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۹

 

یوسف از بی مهری اخوان به چاه افتاده است

بی حسد نبود برادر گر پیمبرزاده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۰

 

تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است

خضر را پندارم آب زندگانی برده است!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۱

 

کی نسیم صبحدم با غنچه گل کرده است

آنچه با دل زخم شمشیر تغافل کرده است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۲

 

بس که بر آن پیکر سیمین قبا چسبیده است

هر که او را در قبا دیده است، عریان دیده است!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۴

 

هر که با بی نسبتان گردد طرف، دیوانه است

روی گردانیدن اینجا حمله مردانه است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۵

 

بی حیا گر غوطه در گوهر زند بی مایه است

شرم روی نیکوان را بهترین پیرایه است

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۸

 

دل به صحبت ذوق خلوت دیده را در بند نیست

این نهال خوش ثمر را حاجت پیوند نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۱۹

 

جز حریم دل کز آب و گل در او آثار نیست

رو به هر جانب که می آری به جز دیوار نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۲۰

 

گوش ناقص طینتان را پرده انصاف نیست

زین سبب در جام معنی جز می ناصاف نیست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۲۱

 

در چمن چون باغدار لاله گون خود گذشت

غنچه گل از سر یک مشت خون خود گذشت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۲۲

 

بعد سالی در گلستان جلوه‌ای گل کرد و رفت

خنده‌ای بر بی قراری‌های بلبل کرد و رفت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۲۳

 

از دعا در صبح کام دل توان آسان گرفت

دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۷۷

 

عالمی را لعل او مست از شراب ناب کرد

چشمه حیوان همین یک خضر را سیراب کرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۷۸

 

از تراش آن خط مشکین جلوه زان رخسار کرد

آب تیغ این سبزه خوابیده را بیدار کرد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۷۹

 

منع ما کی می توان از دستبوس امروز کرد؟

بوسه ما را نمی بایست دست آموز کرد

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۸
sunny dark_mode