سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
در سر کوی تو ما را بینوایی بهتر است
گر نباشد در حنا دست گدایی بهتر است
مشرب ما ترک شمع از خاطر پروانه کرد
آشنایی پیش ما از روشنایی بهتر است
باید از یک سو بود پای حجابی در میان
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳
آنکه پیغامی به سوی او برد از ما، دل است
نامهٔ بیطاقتان بر بال مرغ بسمل است
بر کمر دامن زدم بر عزم رفتن همچو سرو
نیستم از بیخودی آگه که پایم در گل است
در وداعش گر نرفتم، احتیاج عذر نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
خاک راهیم و غبار ما چو آب گوهر است
نخل مومیم و خزان ما بهار عنبر است
از برای کینه ی ما آسمان پیدا شده ست
اختر ما تیره بختان تخم این نیلوفر است
در دیار هند، حالم را مپرس ای همنشین
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱
شوق دام زلف او دلگیر باغم کرده است
بی رخ او، صحبت گل بی دماغم کرده است
بلبل و پروانه می جوشد به هم در محفلم
عشق گویی روغن گل در چراغم کرده است
داغ دل از مستی ام افزود، گویی روزگار
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
چند نالم، دل ز طبع ناله پردازم گرفت
در قفای سرمه از فریاد، آوازم گرفت
همچو مرغ رشته بر پا می گذشتم زین چمن
هر خس و خاری سر راهی به پروازم گرفت
من نه آن مرغم که با افسون کسی صیدم کند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵
چشم او از دست نرگس، جام مخموری گرفت
کاکلش از زلف سنبل، چین مغروری گرفت
شوخی آتش نمی دانست آن کز بیم آب
نامه را در موم همچون شمع کافوری گرفت
خامه ی نقاش را ماند سرانگشت گدا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸
تا به کی ای خضر خواهی این چنین غافل نشست
کشتی دریا کشان از لای خم در گل نشست
می شود نزدیکتر، غم را کنم از خود چو دور
گرد اگر برخاست از دامن مرا بر دل نشست
خویش را چون موج بی باکانه بر دریا زدیم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹
باز برقی را نظر بر خرمنم افتاده است
اشک خونین را رهی بر دامنم افتاده است
یک سر مویم ز آسیب جنون آسوده نیست
چاک بر هر رشته ی پیراهنم افتاده است
آخر از کوتاهی خود، بخیه ی زخمی نشد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
سبزهٔ خطش دمید و روزگار عاشقیست
فصل گلریزان داغ و نوبهار عاشقیست
از دلم چون کاوکاو شوق را بیرون کنم؟
نیست این خار کف پا، خارخار عاشقیست
آسمان با خاکساران در مقام کبر نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶
چون صراحی، خندهام با چشم گریان آشناست
همچو گل چاک گریبانم به دامان آشناست
در گلستان محبت غنچهای کم دیدهایم
همچو زخم تیر، چشم ما به پیکان آشناست
هرچه از چشم تو دیدم، میکشم از دست دل
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰
باغبان را چشم لطف از مصلحت بر سوی ماست
احتیاج زعفران زارش به آب روی ماست
قوت رفتار می خواهیم و توفیق طلب
کاسهٔ دریوزهٔ ما کاسهٔ زانوی ماست
کارهای کوهکن را فرصت شهرت نداد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
آنکه در شور آورد شوریدهحالان را می است
نالهٔ نی بر دل آشفتگان تیر نی است
گر غمی داری، میی دارم که زنگ از دل برد
صیقل آیینه ی آشفتگان موج می است
وعده ی وصل آن گل رعنا به فردا می دهد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶
ای خوش آن آزاده ای کو در به روی کام بست
دیده از نظارهٔ این باغ، چون بادام بست
از ضعیفی، قوت بی طاقتی با من نماند
ناتوانی بر من آخر تهمت آرام بست
با وجود آنکه لبریز شرابم، از خمار
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰
با نسیم صبح شمع خلوت من سرکش است
خار و خاشاک مرا گر سوخت آتش، آتش است
از غبار کینه یک آیینه ی دل صاف نیست
در میان دوستان ما همین می بی غش است
آن خط مشکین نه تنها شد بلای جان ما
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱
بر سر عشق تو هرکس هست با من دشمن است
آنکه اشکی پاک میسازد ز چشمم دامن است
در کف او می به رنگ شبنم روی گل است
بر میانش تیغ چون آب میان گلشن است
برنمیخیزیم از جای خود و آوارهایم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷
پنجهٔ عشقم دگر قفل فغان پیچیده است
همچو شمعم شعلهای بر استخوان پیچیده است
گر نمی خواهد کند گل آتش خس پوش ما
باز این دود از کجا در آشیان پیچیده است
ترک چشمت می برد مرغ دلی بهر کباب
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
یوسف هندی نژاد من مرا از بر گریخت
دل کجا ماند به جای خویش چون دلبر گریخت
بود هندستانی و از روی خود مهتاب دید
زان به شبگیر بلند آن شوخ مه پیکر گریخت
آنکه پروردم به صد خون جگر در دیده اش
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳
کی دهم دیگر عنان آن بت چین را ز دست
چون رکابش کی گذارم دامن زین را ز دست
ای بهار عیش، می ریزد خزان از جلوه ات
چون حنا مگذار این رفتار رنگین را ز دست
حال درویشی چه می پرسی که گردد بینوا
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
خشت کوی میفروشان سر به سر آیینه است
رو برین ره کن که فرش رهگذر آیینه است
چشم و دل از پرتو دیدار روشن میشود
تخته ی تعلیم ارباب نظر آیینه است
در دل هر ذره چون خورشید دارد جلوه ای
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷
شعلهای چون شمع من در پردهٔ فانوس نیست
چون رخش یک گل به گلزار پر طاووس نیست
گاه بر گل میزنم خود را، گهی بر خار و خس
طایر شوقم، به پایم رشتهٔ ناموس نیست
این سخن را در کجا خود میتوان گفتن که ما
[...]