صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۶
می شوم گل، در گریبان خار می افتد مرا
غنچه می گردم، گره در کار می افتد مرا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۷
بحر نتواند غبار غم ز دل شستن مرا
چون گهر گرد یتیمی گشته جزو تن مرا
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۸
می گشاید ذکر بر رویت در الله را
نیست جز این حلقه دیگر حلقه آن درگاه را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۳۹
خط مشکین خواست عذر آن عذار ساده را
سرمه ای در کار بود این چشم برف افتاده را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۰
نیست سوی حق به جز تسلیم راهی بنده را
جستجوی این گهر گم می کند جوینده را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۱
نیست پروای علایق طبع وحشتدیده را
خار نتواند گرفتن دامن برچیده را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۲
عشق می پاشد ز یکدیگر دل غم پیشه را
توتیا می سازد آخر زور می این شیشه را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۳
حسن عالمسوز دارد بی قرار اندیشه را
نقش شیرین نعل در آتش گذارد تیشه را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۴
زلف طرار تو می بندد زبان شانه را
در سخن می آورد لعل لبت پیمانه را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۵
بی سرانجامی صفا بخشد دل دیوانه را
ترک رفت و رو بود جاروب این ویرانه را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۷
شوخی راز محبت می شکافد سینه را
آب این گوهر به طوفان می دهد گنجینه را
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۸
بیخودی فرش است در چشم و دل بی تاب ما
چون ره خوابیده بیداری ندارد خواب ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۴۹
می کند در پرده شب جلوه دایم روز ما
بی سیاهی نیست هرگز داغ عالمسوز ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۰
از گرانخوابی چو چشم دام آزادیم ما
غفلت ما نیست غفلت، خواب صیادیم ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۱
بر زبان حرف طلب هرگز نمی آریم ما
میهمان بی طلب را دوست می داریم ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۵۲
دور شو ای آستین از دیده گریان ما
مو نمی گنجد میان گریه و مژگان ما
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۸
عقل شرع باطن است و شرع عقل ظاهرست
هر که سرمی پیچد از فرمان ایشان کافرست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۹۹
داغدار عشق را نور و صفای دیگرست
در نظرها سنگ آتش را جلای دیگرست
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۰
جای برگ گل به بستر اشک رنگینم بس است
شعله آواز بلبل شمع بالینم بس است
صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۱
عیب مردم بر هنر تا چند بگزینی، بس است
چون مگس بر عضو فاسد چند بنشینی، بس است