گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۳

 

بی تامّل صرفِ نقدِ وقت ، در دنیا کنی

چون به کار حق رسی امروز را فردا کنی

دست خود از چرک دنیا گر توانی پاک شست

دست در یک کاسه با خورشید چون عیسی کنی

سنبل و ریحان شود در خوابگاه نیستی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۴

 

چند اسباب اقامت جمع در عالم کنی؟

ریشه تا کی در زمین عاریت محکم کنی؟

چند در پیری ز فوت مطلب دنیای دون

قامت خم گشته خود حلقه ماتم کنی؟

فکر آب و نان برآورد از حضور دل ترا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۵

 

تا به کی دل را سیاه از نعمت الوان کنی؟

چند در زنگار این آیینه را پنهان کنی؟

کشتی از دریای خون سالم به ساحل برده ای

صلح اگر بانان خشک از نعمت الوان کنی

می توانی خرمنی اندوخت از هر دانه ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۶

 

ای که فکر چاره بیماری دل می‌کنی

نسبت خود را به چشم یار باطل می‌کنی

نیست جای خرمی ماتم‌سرای آسمان

زیر تیغ از ساده‌لوحی رقص بسمل می‌کنی

می‌کند از هر سر مویت سفیدی راه مرگ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۷

 

در عمارت زندگانی چند باطل می‌کنی؟

رفته‌ای از کار تا سامان منزل می‌کنی

عاقبت این خانه‌ها ماتم‌سرایی می‌شود

زعفران گر جای برگ کاه در گل می‌کنی

دادخواهی می‌شود فردای محشر پیش حق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۸

 

من به حال مرگ و تو درمان دشمن می کنی

این ستم ها چیست ای بی درد بر من می کنی؟

بد نکردم چون تویی را برگزیدم از جهان

خاک عالم را چرا در دیده من می کنی؟

می توان دل را به اندک روی گرمی زنده داشت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۲۹

 

پشت پا زن بر دو عالم تا فلک پیما شوی

از سر دنیا و دین برخیز تا رعنا شوی

شد حباب از خودنمایی گوی چوگان فنا

سعی کن تا در محیط عشق ناپیدا شوی

طوطی از خاموشی آیینه می آید به حرف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۰

 

صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوی

سرمپیچ از ترک سر تا صاحب افسر شوی

هستی هر کس درین دیوان به قدر نیستی است

فرد باطل شو اگر خواهی که سردفتر شوی

سهل باشد قلب دشمن را پریشان ساختن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۱

 

ترک عجب و کبر کن تا قبله عالم شوی

سیرت ابلیس را بگذار تا آدم شوی

گرچه تلخی، دامن اهل صفایی را بگیر

تا مگر شیرین به چشم خلق چون زمزم شوی

روی پنهان کن که خار تهمت ابنای دهر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۲

 

سرمپیچ از داغ تا سرحلقه مردان شوی

در سیاهی غوطه زن تا چشمه حیوان شوی

می شود در تنگنای جسم کامل جان پاک

از صدف بیرون میا تا گوهر غلطان شوی

چون زلیخا دست از دامان یوسف برمدار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۳

 

سر به جیب فکر بر تا از فلک بیرون شوی

بر کمی زن تا چو ماه عید روزافزون شوی

لب ببند از گفتگو تا راه گفتارت دهند

بگذر از چون و چرا تا محرم بیچون شوی

آسیا گردد به گرد دانه چون گردید پاک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۴

 

شکوه ای دارم به شرط آن که پنهان بشنوی

پیش ازان کز من خبر در کافرستان بشنوی

در خزان ای شاخ گل گرد سرت پر می زند

حرف بلبل را اگر در نوبهاران بشنوی

چون سهیل از دیدن رنگش به خون غلطیده ای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۵

 

خنده بیجا مزن تا طعن بیجا نشنوی

پا منه بیرون ز راه شرم تا پا نشنوی

تا تو حسن و عشق را از یکدگر دانی جدا

بوی یوسف از گریبان زلیخا نشنوی

کوه در رد صدا بی اختیار افتاده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۶

 

خار دیوارست چون از اشک شد مژگان تهی

ابر بی باران بود دستی که شد ز احسان تهی

نیست چون در سر خرد، دستار بر سر گو مباش

می شود مستغنی از سرپوش چون شد خوان تهی

از نکویان در نظر دایم عزیزی داشتم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۷

 

جام هیهات است از صهبا کند پهلو تهی

این حبابی نیست کز دریا کند پهلو تهی

آستانش سجده گاه سرفرازان می شود

هر که چون محراب از دنیا کند پهلو تهی

رفت بر باد فنا در یک نفس عمر حباب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۳۸

 

از بلند و پست نبود چاره تا گرد رهی

گرد هستی برفشان از خود اگر مرد رهی

خاکساران می شوند آخر ز مطلب کامیاب

دامنی خواهی به دست آورد اگر گرد رهی

سختی راه طلب سنگ فسان رهروست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۲۷

 

قطره را بحر نماید سفر یکرنگی

ذره خورشید شود از اثر یکرنگی

از میان گل و خاشاک دویی برخیزد

چمن افروز شود چون شرر یکرنگی

چون دو آیینه صافند که حیران همند

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۰۵
۱۰۶
۱۰۷
sunny dark_mode