گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸۳

 

چند ازان آرام بخش جان جدا باشد کسی؟

چشم بر در، گوش بر آواز پا باشد کسی

سایه خود را نمی باید دریغ از خاک داشت

گر به دولت بال اقبال هما باشد کسی

یک نگاه آشنا کشته است ای ظالم که را؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸۴

 

چند در ایام گل عزلت گزین باشد کسی؟

در بهار این چنین زیر زمین باشد کسی

حسن یوسف در خزان از زردی آیینه است

نیست عیبی در جهان گر پاک بین باشد کسی

جذبه ای کو کز نگین دان این نگین را بر کند؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸۵

 

بر زبان و دل چو کج باشد نبخشاید کسی

از دم عقرب گره جز سنگ نگشاید کسی

از ثمر شیرین نسازی گر دهان خلق را

سعی کن از سایه ات چون بید آساید کسی

جز شب و روز مکرر در بساطش هیچ نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸۶

 

بیش ازین آتش مزن در عالم ای جان کسی

رحم کن بر تشنگان ای آب حیوان کسی

می زند بحر از لب خشک صدف موج سراب

چند خودداری کنی ای ابر نیسان کسی؟

چون کتان در هر قدم صد سینه چاک افتاده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸۷

 

گرچه در سیر بهشتم از گل روی کسی

دوزخی در هر بن مو دارم از خوی کسی

می نهد زنجیر بر گردن صبا را نکهتش

اینقدر پیچیدگی بوده است با بوی کسی؟

من که شکر را به تلخی می چشیدم، این زمان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸۸

 

مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی

صد خم می داری و حسرت به مینا می کشی

قهر خود را در لباس لطف جولان می دهی

پرده از آب گهر بر روی دریا می کشی

با کمند آتشین چون آفتاب از صحن باغ

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۸۹

 

سنگ را در جذبه از دست فلاخن می کشی

جامه خاکستری از دوش گلخن می کشی

در نظرها اعتبارت نیست چون موی زیاد

تا چو خار از هر سر دیوار گردن می کشی

(نغمه افسوس از مرغ چمن خواهی شنید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۰

 

دانه ما در ضمیر خاک بودی کاشکی

یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی

آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم

روز اول این قفس را در گشودی کاشکی

هر چه از دل می خورم از روزیم کم می کنند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۱

 

خاک ما در گوشه میخانه بودی کاشکی

حشر ما با شیشه و پیمانه بودی کاشکی

تا شدی محو از بساط آفرینش تخم شید

نقل مستان سبحه صد دانه بودی کاشکی

در غم روی زمین افکند معموری مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۲

 

تابش برق و حیات مختصر باشد یکی

جلوه آغاز و انجام شرر باشد یکی

تلخی و شیرینی عالم به هم آمیخته است

نوش و نیش این جهان مختصر باشد یکی

در قناعت می شود هر ناگواری خوشگوار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۳

 

بندگی کردن پسندیده است با آزادگی

سرو را خط امان شد از خزان استادگی

صد بهار تازه رو را سرو شد شمع مزار

می کشد از چشمه سار خضر آب آزادگی

می شود هر کس به مقدار تواضع سربلند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۴

 

نیست نقشی دلپذیر عشق غیر از سادگی

پیش صاحب فن نباشد فن به از افتادگی

از سر بی حاصلان دست حوادث کوته است

جامه فتح است سرو باغ را آزادگی

آب شد روی زمین از سجده های گرم من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۵

 

شهره می سازد سخن را در جهان استادگی

می کند این آب روشن را روان استادگی

از تأمل مستمع سازد سخن را خوش عنان

تیر را بخشد پر و بال از نشان استادگی

زندگی با تازه رویان عمر می سازد دراز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۶

 

سرفرازی را نباشد جنگ با افتادگی

دولت خورشید را دارد بپا افتادگی

از تواضع دولت افزاید سعادتمند را

خوش بود چون سایه از بال هما افتادگی

از عزیزی می گذارد پا به چشم آفتاب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۷

 

بی نیازست از دلیل و رهنما افتادگی

می رود منزل به منزل جاده با افتادگی

از تنزل می توان آسان ترقی یافتن

بی رسن از چه برآرد عکس را افتادگی

شد دل هر کس ز دنیا سرد چون برگ خزان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۸

 

نیست اکسیری به عالم بهتر از افتادگی

قطره ناچیز گردد گوهر از افتادگی

از تواضع افسر خورشید زرین گشته است

کم نمی گردد فروغ گوهر از افتادگی

خصم سرکش را به نرمی می توان خاموش کرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶۹۹

 

نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی

خضر، حیرانم چه لذت می برد از زندگی

بی رفیقان موافق آب خوردن سهل نیست

خضر هیهات است گردد سبز از شرمندگی

از سبکروحان دل روشن گرانی می کشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۰

 

جلوه برقی است نور آفتاب زندگی

گردش چشمی است دوران حباب زندگی

از وجود ما گل آلودست این آب زلال

ورنه دردی نیست در جام شراب زندگی

جلوه صبح نشاطش خنده واری بیش نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۱

 

من گرفتم برنیارد موج شمشیر از نیام

از هوای خود خطر دارد حباب زندگی

در درازی عمر ما از خضر کوتاهی نداشت

رشته ما شد گره از پیچ و تاب زندگی

هر که دیوار یتیمی را چو خضرآباد کرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۰۲

 

چشم خونبارست ابر نوبهار زندگی

آه افسوس است سرو جویبار زندگی

نیست غیر از لب گزیدن نقلی این پیمانه را

دردسر بسیار دارد میگسار زندگی

برگ او از دست افسوس و ثمر بار دل است

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۰۳
۱۰۴
۱۰۵
۱۰۶
۱۰۷
sunny dark_mode