گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

رفت یار و آرزوی او ز جان من نرفت

نقش او از پیش چشم خون فشان من نرفت

کی به هجرانش چو جان مستمند من نسوخت

کس به دنبالش به جز اشک روان من نرفت

من بدان بودم که پایش گیرم و میرم به دست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
sunny dark_mode