گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۷

 

هر کسی را در بهاران دل به گلزاری کشد

وین دل بدروز من سوی جفا کاری کشد

وقتی، ار این زارمانده دل به باغی خوش کنم

موکشان بازم غمش در کنج دیواری کشد

راز آن بت با که گویم چون مسلمانی نماند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۲

 

گر سری در محفل آن چهره گلناری کشد

در چمن از سرو بلبل خط بیزاری کشد

هر که از دون همتی چون شیشهٔ ساعت دمی

برتری بر چون خودی جوید نگونساری کشد

همچو مجنون منصب آزادی ارزانیش باد

[...]

جویای تبریزی
 
 
sunny dark_mode