گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸۰

 

تا تو ای سرو روان از باغ بیرون رفته ای

می تراود ناله از هر غنچه ای منقاروار

پیش ارباب بصیرت چشم خواب آلوده ای است

گر به ظاهر دولت دنیا بود بیداروار

عشرتم راگریه خونین بود در آستین

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

گر نپرسد حالم آن نامهربان غمخوار وار

در دهان تنگ او جا نیست یک گفتاروار!

چون کند عناب آن لب چاره صد خسته دل؟

عالمی بیمار و، شربت نیست یک بیمار وار!

بسکه دل کندن ز بزم یاد جانان مشکلست

[...]

واعظ قزوینی
 
 
sunny dark_mode