×
شاه نعمتالله ولی » مفردات » شمارهٔ ۸۷
چشم آن دارم که حال چشم من پرسد نگار
زان که بی نقش خیالش دیده ام شد دلفکار
شاه نعمتالله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۲۵
در هوای مجلسش چندان بگریم همچو شمع
کآب چشمم نرم گرداند دل چون آهنش
شاه نعمتالله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۶۲
صوت داود است و ما خوش نغمهای داریم از آن
مرغ روح ما کند تسبیح با ما جاودان
شاه نعمتالله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۶۷
ظاهرم در کوبنان و باطنم و در کوه صاف
صوفیان صاف را صد مرحبا باید زدن
شاه نعمتالله ولی » مفردات » شمارهٔ ۱۷۰
عارفانش خوانده اند این حضرت جمع وجود
از عطای آن حقیقت این حقایق را نمود
شاه نعمتالله ولی » مفردات » شمارهٔ ۲۰۴
گر گدا باشد به یاد پادشه نبود عجب
این عجب بنگر که سلطان میکند یاد گدا
شاه نعمتالله ولی » مفردات » شمارهٔ ۲۵۲
نیست ما را روز بر کس بوسهٔ ما طرح نیست
هر که را دل میکشد میآید و جان میدهد