گنجور

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۶۶ - دعا

 

ایکه از خمخانه فطرت بجامم ریختی

ز آتش صهبای من بگداز مینای مرا

عشق را سرمایه ساز از گرمی فریاد من

شعلهٔ بیباک گردان خاک سینای مرا

چون بمیرم از غبار من چراغ لاله ساز

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۸ - می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر

 

می تراشد فکر ما هر دم خداوندی دگر

رست از یک بند تا افتاد در بندی دگر

بر سر بام آ ، نقاب از چهره بیباکانه کش

نیست در کوی تو چون من آرزومندی دگر

بسکه غیرت میبرم از دیدهٔ بینای خویش

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۲۷ - آشنا هر خار را از قصهٔ ما ساختی

 

آشنا هر خار را از قصهٔ ما ساختی

در بیابان جنون بردی و رسوا ساختی

جرم ما از دانه ئی تقصیر او از سجده ئی

نی به آن بیچاره میسازی نه با ما ساختی

صد جهان میروید از کشت خیال ما چو گل

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۳۳ - موج را از سینهٔ دریا گسستن می‌توان

 

موج را از سینهٔ دریا گسستن می‌توان

بحر بی‌پایان به جوی خویش بستن می‌توان

از نوایی می‌توان یک شهر دل در خون نشاند

یک چمن گل از نسیمی سینه خستن می‌توان

می‌توان جبریل را گنجشک دست‌آموز کرد

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۵۹ - شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من

 

شعله در آغوش دارد عشق بی پروای من

بر نخیزد یک شرار از حکمت نازای من

چون تمام افتد سراپا ناز می گردد نیاز

قیس را لیلی همی نامند در صحرای من

بهر دهلیز تو از هندوستان آورده ام

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۴ - فلسفه و سیاست

 

فلسفی را با سیاست دان بیک میزان مسنج

چشم آن خورشید کوری دیدهٔ این بی نمی

آن تراشد قول حق را حجت نا استوار

وین تراشد قول باطل را دلیل محکمی

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۷ - حکیم اینشتین

 

جلوه ئی میخواست مانند کلیم ناصبور

تا ضمیر مستنیر او گشود اسرار نور

از فراز آسمان تا چشم آدم یک نفس

زود پروازی که پروازش نیاید در شعور

خلوت او در زغال تیره فام اندر مغاک

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۳ - هگل

 

حکمتش معقول و با محسوس در خلوت نرفت

گرچه بکر فکر او پیرایه پوشد چون عروس

طایر عقل فلک پرواز او دانی که چیست؟

«ماکیان کز زور مستی خایه گیرد بی خروس»

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۶ - میخانهٔ فرنگ

 

یاد ایامی که بودم در خمستان فرنگ

جام او روشنتر از آئینهٔ اسکندر است

چشم مست می فروشش باده را پروردگار

باده‌خواران را نگاه ساقی‌اش پیغمبر است

جلوهٔ او بی کلیم و شعلهٔ او بی خلیل

[...]

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۱ - )

 

ای برادر من ترا از زندگی دادم نشان

خواب را مرگ سبک دان مرگ را خواب گران

اقبال لاهوری
 

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۹۳ - )

 

از نزاکتهای طبع موشکاف او مپرس

کز دم بادی زجاج شاعر ما بشکند

کی تواند گفت شرح کارزار زندگی

«می پرد رنگش حبابی چون بدریا بشکند»

اقبال لاهوری
 
 
sunny dark_mode