گنجور

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۴

 

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت میروند آن کار دیگر می‌کنند

مشکلى دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند ؟

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

اى برادر خو به تنهایى چنان کن متصل

کز خلائق با کسان صحبت نباشد غیر دل

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

صبحدم بقال بگشاید به رویم گر دُکّان

من ز بهر گردکان گردم به گِردِ کردکان (؟)

ما دو شخص از بهر تحفه روز و شب اندر طواف

من به گردِ گردکان و جوهرى بر گردِ کان

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

آنچه من امروز کردم از ره رحمت به موش

در همه عالم برادر با برادر کى کند؟

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۵

 

دوستان چون برگ‌هاى غنچه از یک خلوتند

تا جدا گردند از دیگر پریشان می‌شوند

شیخ بهایی
 

شیخ بهایی » موش و گربه » حکایت ۶

 

خاره خاره چو نباشد اثر درد ترا

لعل کردى چه خورى غوطه به خوناب جگر

گر تو خواهى که شوى از ره آلایش پاک

همچو صوفى ز سر قید تعلق بگذر

شیخ بهایی
 
 
sunny dark_mode