گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ما و دل گر پاس عشق پرده در خواهیم داشت

پرده غیر از جمال دوست بر خواهیم داشت

یکنفس با او نباشیم و بجز او ننگریم

پاس انفاس و مراعات نظر خواهیم داشت

بی سر و بی پای گر باشیم و بی سامان چه باک

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

زین سپس دل را به رسوایی نشان خواهیم کرد

با غم عشق تواش همداستان خواهیم کرد

زین خراب آباد وحشت خیمه برخواهیم کند

خانه در کوی خرابات مغان خواهیم کرد

پرده از بالای چون تیر تو بر خواهیم داشت

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

یار می‌آید مرا همواره از هرسو به چشم

آنچنان پیدا که ناپیداست غیر از او به چشم

روی او را پرده پندارست چشم سر ببند

چشم دیگر باز کن تا بنگری آن رو به چشم

چشم خود دیدم که در سودای آن سرو بلند

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

کفر آئین منست ار عشق را تمکین کنم

کافر عشقم اگر من پشت بر آئین کنم

سیر باطن را گذارم بر فراز عرش پای

خاک خذلان بر سر معراج ظاهر بین کنم

در هوای دوست می پرند با هم کبک و باز

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

زین سپس بر هر چه غیر از وجه باقی پا زنم

تشنه ام زین پس بدریا گر رسم دریا زنم

باده وحدت تنی را نیست اندر خورد جام

جام وحدت گر زنم من با تن تنها زنم

نیستم منصور و منصورم که در این دار پست

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

شاهد ماهست مخفی در ظهور خویشتن

آفتاب ماست در جلباب نور خویشتن

احمد ما بست احرام از در دیر طلب

تا مشرف شد بمعراج حضور خویشتن

موسی جان را بصیرت داد و از شاخ درخت

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

حیرتست این کوی یاران را صلا باید زدن

گام سمت وادی فقر و فنا باید زدن

نیست سلطان را درین وادی گذر دست نیاز

دولت ار خواهی بدامان گدا باید زدن

موسیا از جان گذشتن روی جانان دیدنست

[...]

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode