گنجور

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

پیش جانان گر بمیرم تا سزاواری مراست

زانکه شیوه دوستی جز دوستان مردن خطاست

یار را باید که خون ریزد به پیش دوستان

تابزیر چشم بیند یار کین یار مراست

غیر هرگز نیست باهُو در جهان جمله که اوست

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

مبتلا در عشق گشتم، صبر ما یاران کجاست

سخت بیماریست در جان مرهم جانان کجاست

من ز سوز هجر او خون گریه کردم روز و شب

طاقت دوری ندارم، شاه غمخواران کجاست

از برای دیدن رخ ماه وش دلدار خویش

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

انما اموالکم و اولاد کم فتنه تمام

فاحذروالا خیر فیهم واسمعوا هذا لکلام

مال و اولاد ابن آدم را جهنم می برد

کس نباشد ایمن از وی گرچه باشد خاص و عام

کس نه ورزد دوستی با وی که باشد اهل حق

[...]

سلطان باهو
 
 
sunny dark_mode